آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی
پست 211 یادتون هست؟!! اَندر ادامه‌اش باید بگم قرار شده دوزتان هم یاری کنن، حبسشم با هم می‌کشیم. چرتکه انداختیم تا اینجا نفری 2 ماه کاسبیم، حالا تا بعد بینیم چقد می‌شه :دی :))

۹۳/۰۳/۲۴ | ۲۳:۳۶
آدرینا
* تو که خودت هیچی نخوندی، چه راهکاری به بقیه می‌دی؟! 
_ نخوندم ولی می‌دونم باید چجوری بخونم خب :) الان من منبع امید و روحیه‌ام، هرکی به در بسته می‌خوره زنگ می‌زنه یه فصل گِله و شکایت، منم اگه بخوام پَر به پَرشون بدم که...

۹۳/۰۳/۲۲ | ۱۲:۳۹
آدرینا
می‌گویند عمر من و تو، در محاسبات نجومی، در حد پلک زدن یک ستاره هم نیست! ... پس حساب لحظه‌هایی که به قرن می‌گذرند، کجاست؟! میانه‌ی شبی سیاه، پشت پنجره، رو به آسمان؟ یا آن دَمِ صبحی که نخوابیده، برمی‌خیزی؟ +قسمت اول متن برگرفته از نوشته‌ی عباس صفاری

۹۳/۰۳/۱۹ | ۲۲:۵۱
آدرینا
دویدم، پر از شوق دیدن! رسیدم؛ به روی خودم در گشودم؛ نبودم... "محمدرضا عبدالملکیان - خیال خام"

۹۳/۰۳/۱۹ | ۲۲:۳۰
آدرینا
از هر دست بدی از همون دستم می‌گیری، نه؟ اوکی. ولی از غریبه خوردن یا خودی، این یکی نیس.

۹۳/۰۳/۱۹ | ۲۲:۱۹
آدرینا
رأی دادگاه اگر مرا به حبس تو محکومم کرد؛ وکیلم را بگویید: من از موعد فرجام، گذشتم. +عنوان هم که مشخص است، عاریه‌ای‌ست  +ادامه‌ی مطلب: دلم می‌خواد توضیح بدم! وقتی چیزی برخلاف میل باطنی باشه و متوسل به یک اجبار بیرونی، نمی‌شه در موردش به راحتی نوشت و قضاوت کرد. دادگاه؛ جایی برای رسیدگی به یک "داد"خواسته، یه اعتراض، حتی یه فریاد. متهم یا شاکی، گاهی هردو ناخواسته درگیر این دادرسی می‌شن و حکم صادره خوشایند هیچ کدوم نباشه شاید، خواه تبرئه، خواه مجازات. تعیین خوشی یا ناخوشی سرنوشت یه آدم، از روی نتیجه‌ی این اجبار اجتناب‌ناپذیر حتی اگه فقط کلمه باشه روی کاغذ بدون یک هویت حقیقی، چندان عادلانه نیس.

۹۳/۰۳/۱۶ | ۱۳:۱۸
آدرینا
+ :)) خودتو بکشی راحت‌تر نیست...؟ بعدِ این همه جرم و جنایت که همش باید فرار کنی :دی
 _ نه خب واسه‌چی فرصت زندگی رو از خودم دریغ کنم وقتی دنیا بدون بعضیا قشنگ‌تره، خب اونا رو حذف می‌کنیم :) 
.
.
.
_ مامان 18چرخ چنده؟ :دی
* از روی کی باید رد شی باز :))

۹۳/۰۳/۰۶ | ۱۳:۱۱
آدرینا
مترسک‌ها هم خواهند رفت، روزی، که هوا زیادی خوب باشد!

۹۳/۰۳/۰۶ | ۱۳:۰۱
آدرینا
می‌دونی چرا سراغی ازت نمی‌گیرم؟ از دلهره‌ی جواب دادن به این سوال، که بپرسی: "خوبی؟" یادته نوشتیم "تو خود منی"؟ دروغ گفتن به خود، پدیده‌ی دردناکی‌ست... +سعیده؟؟

۹۳/۰۳/۰۵ | ۲۳:۳۵
آدرینا
من از این ناخودآگاه‌های تکراری می‌ترسم، از این ترس ریشه‌دار هم می‌ترسم. من، این روزها خیلی می‌ترسم! باورش سخت است نه؟ بدیِ قصه این‌جاست که می‌دانم فکرت را، و بدتر می‌شود وقتی خیلی زیاد اشتباهی‌ست، و شاید اشتباه، قضاوت من از توست. گاهی خیال می‌کنم اگر یک روز، کسی پیدا شود و تمام حرف‌های مرا واگوید به تو، چه خواهی کرد؟ به همان اندازه که من تلخ می‌بینمش، تلخ خواهی بود...؟

۹۳/۰۳/۰۵ | ۲۳:۱۶
آدرینا