وقت تمام است. برگهها بالا...
دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۱۶ ب.ظ
من از این ناخودآگاههای تکراری میترسم، از این ترس ریشهدار هم میترسم. من، این روزها خیلی میترسم! باورش سخت است نه؟ بدیِ قصه اینجاست که میدانم فکرت را، و بدتر میشود وقتی خیلی زیاد اشتباهیست، و شاید اشتباه، قضاوت من از توست. گاهی خیال میکنم اگر یک روز، کسی پیدا شود و تمام حرفهای مرا واگوید به تو، چه خواهی کرد؟ به همان اندازه که من تلخ میبینمش، تلخ خواهی بود...؟
۹۳/۰۳/۰۵