آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی
خستگی، همیشه به کوه کندن نیست! خستگی گاهی همین حسی‌ست که بعد از هزار بار یک حرف را به کسی زدن، داری؛ وقتی نشنیده است؛ وقتی سوار شده است... "مهدیه لطیفی - خیال خام" +به قطاری که تو را می‌برد، گفتم برگردد؟ گفتم نرود؟ گفتم...؟ چیزی نگفتم. به قطاری که تو را می‌برد، گلایه‌ای نیست؛ خودت سوار شدی! حالا هم شب از نیمه گذشته است، تا ایستگاه بعدی چند سال راه است؛ برف بر بیابان یکدست است و هم‌کوپه‌هایت چیزی از تو نمی‌فهمند! خستگی، همیشه به کوه کندن نیست! خستگی گاهی همین حسی‌ست که بعد از هزار بار یک حرف را به کسی زدن، داری؛ وقتی نشنیده است؛ وقتی سوار شده است...

۹۳/۰۲/۲۰ | ۲۲:۲۷
آدرینا
دیدن، فعل ثابتی نیست! خیلی‌ها فقط نگاه کردن را صرف می‌کنند... نمی‌بینند!

۹۳/۰۲/۱۲ | ۰۱:۱۳
آدرینا
بر من گلایه‌ای نیست؛ بهار، رسمش بیقرای‌ست... 

۹۳/۰۲/۰۶ | ۲۱:۱۴
آدرینا
"باران، آبرویم را خرید. شبیه مردی که گریه نمی‌کند، به خانه برگشتم...!" سرمازده که می‌شوی، انگشت‌هایت گره‌خورده در هم به جیب می‌رود. لرز کرده‌ای تا به حال؟ سر به زیر می‌شود آدم! و گام‌هایش، وسواسی. یک جور بد، آرام می‌شوی و سنگ‌فرش‌های خیابان را با دلهره می‌پایی. زخم خوردن، همیشه هم التهاب دست‌ها و زانو نیست. گاهی سرد می‌کند آدم را، مثل ساعاتی پس از حادثه، که استخوان‌دردهایت را تازه می‌فهمی... +متن داخل گیومه، نوشته‌ی نیما معماریان

۹۳/۰۲/۰۶ | ۲۱:۰۳
آدرینا
تجربه‌ی کدامین جهان موازی‌ست، که این چنین آشنا می‌نماید...؟ لبخندش ماسیده انگار! مترسکی که چشم‌هایش را نوک می‌زنند کلاغ‌ها...

۹۳/۰۲/۰۶ | ۲۰:۳۷
آدرینا
حرف‌هایی که سخت، رسوب می‌کنند. +هر سینوسی، یه روزی توی قعرش گم می‌شه...

۹۳/۰۲/۰۵ | ۲۳:۵۷
آدرینا
خلاصه‌ی تمام شاعرانه‌هایی که قرار بود به ظرافت، حکم تقصیر را به گردن دیگری بیاندازد، جمله‌ای تیز و برنده‌ست. من؛ از این هیچ شده، بیزارم. +مجوییدم! که دستان انزوا را تنگ بغل زده‌ام و حرف‌هایم را به گوش باد، نجوا خواهم کرد. 

۹۳/۰۱/۳۱ | ۲۱:۱۶
آدرینا
هیچ حواست هست؟! که هوایی شده‌ام به هوایت... +حرف از غرور نیست. نابلدیم... راستی، تو هم هول کردی... و چه دیدنی بود دستپاچگی‌هایت. +ادامه‌ی مطلب: فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش، گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش. دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند، خواجه آن است که باشد غم خدمت کارش. جای آن است که خون موج زند در دل لعل، زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش. بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود، این همه قول و غزل تعبیه در منقارش. ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری، بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش. آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست، هر کجا هست خدایا به سلامت دارش. صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل، جانب عشق عزیز است فرومگذارش. صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه، به دو جام دگر آشفته شود دستارش. دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود، نازپرورد وصال است مجو آزارش.

۹۳/۰۱/۳۰ | ۲۳:۲۹
آدرینا
+مهم نیست که بیست‌وچند بهار را دیده باشی، گاهی دلت بهانه‌گیر می‌شود و تو، آغوشی می‌خواهی که تمام حق‌های دنیا را بی‌چون و چرا از آنت دارد و گلایه‌هایت را به جان خَرد...
_مهم بهارهایی که دیده‌ای نیست، مهم کودک درونی‌ست که آنقدر به آغوش کشیده نشده بزرگ می‌شود که بهانه‌گیر می‌ماند و می‌ماند و می‌ماند...

+کودکی که به جای دست دراز کردن سمت دل‌خواسته‌هایش، سر به زیر انداخت و دست در جیب، گذر کرد...
_من طعم بی‌روحی و دل‌شکستگی را از چشمان بی‌فروغ کودکی چشیدم و زبانم بند آمد...

+و چه تلخ است کودکی بی‌هیچ بچگانگی، یک شبه بار کهن‌سالی را به دوش کشد...
_کودکان ما، سال‌هاست کودکی نمی‌کنند...

+و بار ندانم‌کاریِ آدم‌بزرگ‌هایی را به دوش می‌کشند که سال‌هاست در پی آغوشی برای گریستن بهانه‌هاشان، پای بر زمین می‌کوبند...

"شب‌نوشته‌ای دیگر که عطر خوش واژه‌هایت را همراه دارد" امضا: من و سعیده‌ی عزیزم 

۹۳/۰۱/۲۸ | ۰۱:۱۳
آدرینا
تفاهم خوبی‌ست؛ اینکه هر دومان، بهم ریختن موهات را عاشقیم... و دوست‌تر داریم خط آخری که می‌گوید: "رُژی می‌شوی :)" +پریــ...ــا

۹۳/۰۱/۲۷ | ۲۲:۱۴
آدرینا