آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی
یک چیزهایی تا ابد خاطره می‌شوند؛ مثل چیپس سوپر مزمز و ماست موسیر. خیلی روزها خستگی کلاس و دانشگاه را با چیپس و ماست کنار سد به در کردیم و حرف زدیم و خندیدیم و به فکر فرو رفتیم و آخرش دنده را جا زدیم و راه افتادیم. یاد ایام به خیر...

۹۴/۱۱/۰۸ | ۲۰:۱۳
آدرینا
رفیقی دارم که گاهی به آهنگ‌هایی که گوش می‌دهم لقب تمام کردنی می‌دهد، یعنی بار غصه‌ی ترانه برایش خیلی بالاست و این لفظ تمام کردنی را طوری می‌گوید انگار که من نمی‌دانم دقیقا بعد دانلود "فکرشم نکن" محمد علیزاده گفت این ترانه جان می‌دهد برای روزهایی که تمام کرده‌ای، و دقیقا دو هفته بعد تمام کرد دوستی‌اش را با طرف!  
حالا نه این‌که فکر کنید از ذوق آهنگه نابود شد رابطه‌شان، نه. دست تقدیر و تصادف بود که دقیقا توی روزهایی که فکرش را نمی‌کرد برسد، علیزاده برایش می‌خواند: فکرشم نکن...

۹۴/۱۱/۰۸ | ۱۰:۲۶
آدرینا
ای عشق می‌شد با تو دنیا را عوض کرد، حال ملال‌انگیز اینجا را عوض کرد. ای کاش می‌شد لحظه‌ای جای کسی بود، ای کاش می‌شد جای دل‌ها را عوض کرد. ماهی جواب پرسش قلاب را داشت، صیادها، باید معما را عوض کرد. مجنون از این دیوانگی‌ها دست بردار، چون یک نفر تصمیم لیلا را عوض کرد. مثل نهنگی می‌شود دل زد به ساحل، و بعد از این - دل زد به دریا - را عوض کرد. امروز هر جوری که بود از دست ما رفت، باید که فکری کرد و فردا را عوض کرد. "اشکان صمصام"

۹۴/۱۱/۰۷ | ۲۱:۲۸
آدرینا
با چتر آبی‌ات به خیابان که آمدی، حتما بگو به ابر، به باران که آمدی. نم‌نم بیا به سمت قراری که در من است، از امتداد خیس درختان که آمدی. امروز روز خوب من و روز خوب توست، با خنده روئیت بنمایان که آمدی. فواره‌های یخ‌زده یک باره وا شدند، تا خورد بر مشام زمستان که آمدی. شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو، مانند ماه تا لب ایوان که آمدی. زیبایی رها شده در شعرهای من! شعرم رسیده بود به پایان که آمدی. پیش از شما خلاصه بگویم ادامه‌ام، نه احتمال داشت نه امکان که آمدی. گنجشک‌ها ورود تو را جار می‌زنند، آه ای بهار گمشده... ای آن که آمدی. "فرهاد صفریان"

۹۴/۱۱/۰۷ | ۲۱:۲۰
آدرینا
کنار من که قدم می‌زنی هوا خوب است، پُر از پریدنم و جای زخم‌ها خوب است. برای حک شدن عشق در خیابان‌ها، به‌جاگذاشتن چند ردپا خوب است. قدم بزن پُرم از حس "درکنار تویی"، قدم بزن پُرم از حس این‌که "ما" خوب است. نخند! حرف دلم را نمی‌شود بزنم، خیال می‌کنم این‌جور جمله‌ها خوب است. بگیر دست مرا بشکن‌ام بپیچان‌ام، دو تکه‌ام کن و آتش بزن، بلا خوب است. به هر کجا که مرا می‌بری نمی‌گویم، کجا بد است، کجا دور یا کجا خوب است. به من بگو تو، بگو هی، به من بگو صالح!، نگو: "تو" بی‌ادبی می‌شود "شما" خوب است! تو تکیه‌کلام منی و شاعر تو، همیشه نام تو را ثبت کرده با خوب است. و بیت‌بیت سفر کرده از هرآنچه بد است، به اتفاق تو او هم رسیده تا خوب است. قدم بزن صحرا فکر می‌کند باران، دوباره یاد زمین کرده و خدا خوب است. "صالح سجادی"

۹۴/۱۱/۰۷ | ۲۱:۱۰
آدرینا
ممکن است گاهی دانسته‌هایتان در پس غبار زمان محو شود و از یاد ببریدشان، این‌جور وقت‌ها یادآوری‌اش از طرف کسی می‌تواند خیلی خوشایند باشد. امروز با یکی از رفقای قدیمم حرف زدم، دوبار در یک روز! حرف‌هایی که در مکالمه‌ی آخری به زبان آورد، حال خوشی داشت. 
"ما حتی هم‌کلاسی‌ام نبودیم؛ فقط روزی نیم ساعت تو سرویس با هم بودیم و همین که این دوستی تا الان ادامه داشته خیلیه. باید کلی افتخار کنیم به خودمون..." 
و این ادامه داشتن تا الان یعنی 9سال سابقه. می‌دانستم اما انگار فراموشم شده بود که ما حتی هم‌کلاسی هم نبودیم، هم‌رشته هم نبودیم، فقط دوسال هم‌مسیر بودیم و بعد ما خانه‌مان را عوض کردیم اما رفاقت من و او برجای ماند. ماند و رسید به امروز که می‌شود بهش افتخار کرد و بین شماره‌های ذخیره در گوشی به اسمی رسید که بودنش حال آدم را خوب می‌کند و پر است از انرژی‌های خوب‌تر...

۹۴/۱۱/۰۷ | ۱۵:۴۹
آدرینا
دالتون ترومبو نویسنده‌ی هالیوودی در دهه‌ی 1940 به علت گرایش به حذب کمونیست از کار برکنار شده و در دادگاه محکوم شناخته می‌شود. او که تا پیش از این جزو نویسندگان موفق سینما بوده‌ست با توجه به ممنوعیت کاری که شاملش شده به دنبال راه جدیدی برای نوشتن و ارائه‌ی فیلم‌نامه‌هایش به کمپانی‌های فیلم‌سازی‌ست.  
فیلم Trumbo براساس واقعیت ساخته شده است و زندگی نویسنده‌ای را به تصویر می‌کشد که با تمام کارشکنی‌ها، از پای نمی‌نشیند و مصرانه در پی احقاق حق خود می‌باشد. مبارزه‌ی این مرد و تسلیم نشدنش در برابر ناعدالتی‌ها ستودنی‌ست.

۹۴/۱۱/۰۶ | ۲۱:۳۱
آدرینا
طی تَجرُبَک‌های زندگی‌ام فهمیدم یکی از ملاک‌هایم برای دوست داشتن کسی قطعا ادبیات اوست و لحن کلامش. پیامک‌هایی که غلط املایی دارند من را عصبی می‌کنند و شعرْدوست نبودن کسی آزرده‌ام می‌کند. باید کسی باشد که بتوان با او حرف زد و از کتاب‌ها و فیلم‌ها گفت. باید خیلی چیزها بلد باشد، آنقدری که مثل یک شاگرد بنشینم پای بحث‌هایش...

۹۴/۱۱/۰۶ | ۱۰:۰۳
آدرینا
مهاجرت موضوعی‌ست که بارها بدان پرداخته شده و این‌بار فیلم Brooklyn روایت خود را ازین موضوع ارائه می‌کند. در دهه‌ی 1950 دختری ایرلندی به قصد یافتن شغل و داشتن زندگی بهتر راهی نیویورک می‌شود. طی روزهایی که سختیِ کار و تحملِ تنهایی و غربت، روح او را آزرده کرده با جوانی ایتالیایی آشنا می‌شود و آن مرد را امیدی جدید برای ادامه‌ی روزهایش می‌یابد. این در حالی‌ست که به‌خاطر موضوعی خانوادگی مجبور به بازگشت به وطن می‌شود، غافل از آن‌که این سفر غیرمنتظره موجب آشنایی او با مرد دیگری می‌شود که خواهان زندگی با دختر است.

۹۴/۱۱/۰۴ | ۱۴:۳۰
آدرینا
دو شب متوالی‌ست که خواب یکی از استادهایم را می‌بینم. سر کلاس طرحش نشسته‌ام و مشغول کارهایم هستم که هربار با آن صورت سرد و یخی‌اش نگاهم می‌کند و می‌فهمم که هنوز هم کارم را قبول ندارد. راستش نگران امشبم، اگر قرار باشد باز هم با آن پوزخندهای گوشه‌ی لبش بنشیند روبه‌رویم و نطق کند، دوست دارم دستِ کم توی خواب یک مشت حواله‌ی چانه‌اش کنم. یعنی ممکن است؟!

۹۴/۱۱/۰۱ | ۱۹:۵۳
آدرینا