چند دقیقهای مانده بود تا دوِ صبح، نوشتی "و عشق قیچی شد! وقتی تو سنگ شدی و من، کاغذی بیرنگ" و اما من... "انتخابِ بد و بدتر میشود بانو، میانِ سنگ شدن یا سرد شدن. عشقی که سوزان شود به آتش میکشانَدَت. سرد شدنی در کار نیست، مگر به زیرِ خاکِ یادِ یار خُفتن. پس سنگ میشوی... که باشد، که باشی. دور میشوی، تلخ و گزنده، آدمبَدهی قصه میشوی. اما همینقدر که سهمِ دزدانه دیدنِ یار، تو را باقیست، میشود بهترین انتخابِ اجباری. سنگی ساییده و کاغذی چروکخورده... به هستبودنش میارزد این درد، کمتر از نیستشدنِ دلدار، درد مینشاند به دلت. لااقلش همین است " پ.ن: من و سعیده