آبی که آتش شدهست بر آرام جان
چهارشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۵۴ ب.ظ
روشنای آسمان را ابری گرفته است که مجال باریدنش نیست. زخم دشنهای را به دوش میکشد! ابرها هم درد کشیدهاند پروازشان را، رنج فاصله را میدانند که چیست، که کران کبود، از بینفسیست. دل به دریایی دادند که بند عشق را گسست، عاشقی که پای دل ننشست. قلبی که بر خاطره میشورد، تلاطم فریادیست که از سکوت سیر است. مویه نکردن ابر، از دلآرامیاش نیست، گاهی دردهای بزرگ را نمیتوان گریست...
۹۲/۰۷/۱۷