مشاعره
يكشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۵۰ ق.ظ
د: دلت که تنگ شود، دنیا را هم که به هم بریزی، اِفاقه نمیکند. آخرسر باز هم تویی و یک دلِ آبرفته.
و: و عجب خیاطِ ماهریست این دنیا، که دلِ هیچکس را برای ما تنگ ندوخت...
د: این جماعت هم که روی معرفت را سپید کردند! هیچکس دست به اندازهی دلش نزد. چرا قوارهی دلهاشان خوشدوخت نیست؟!
و: دلِ ضخیم، دلِ سنگی، دلهای وصلهدوز... بهتر از این نمیشود رفیق.
د: دلهای وصلهدوز... حق با توست، احساس که کم بیاوری باید از سرُ تهِ دل بزنی، آنوقت دلت مُد میشود.
و: از سرُ تهاش میزنند، بیاینکه روحت خبردار شود. بعد به بهانهی تنگیِ جا میروند... تو میمانی و یک دلِ تنگ.
پ.ن: این پست یه دلنوشتهی دو نفرهست از "واژههای خیس" و "دلگفتههای تنهایی" مرسی از سعیدهی عزیزم به خاطر همراهیش.
۹۱/۰۶/۲۶