پایان...؟! :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

پایان...؟!

جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۱۵ ب.ظ
شاید عجول بودن جزو صفات همیشگیم بمونه :) دوست داشتم یه متن خوب برای شروع بهار بنویسم اما چند سطری که پیش رفتم، به جای خنده بغض کردم. به جای خوشحال شدن، گریم گرفت ولی دلم می‌خواست حرف بزنم، چون دلم تنگ شده بود واسه خیلی چیزا. بعضیاشون زیادی شخصی‌ان، هیچ‌وقت حرفی ازشون نزدم یه جورایی فقط سهم منن. بعضی دلتنگیا هم دلیلش همینجا بود، همین وب. آدمایی که یه اسم ازشون می‌دونم یا یه آدرس که می‌رسه به دلکده‌هاشون. نمی‌خوام ایندفه هم عجولانه تصمیم بگیرم. شاید یه حس زودگذر باشه، شاید حالم بهتر بشه، که می‌دونم می‌شه. پس فعلا فقط ساکت می‌شم. سعیده یادته از ترسام واست گفتم؟ از ننوشتن؟ دلم می‌خواد قبل از اینکه مجبور بشم، خودم دست بکشم اما از اینم می‌ترسم. یه جورایی وقتی پای دوست داشتنی‌های زندگیم وسط باشه من آدم ترسویی می‌شم، دلِ دل‌کندن ندارم. هنوز اونقدر دلم قرص نشده که بگذرم. آدمِ این کار نیستم، می‌دونم. فقط این دلتنگیِ عجیب و غریب رو دوس داشتم بنویسم. خودخواهیه ولی گاهی دلت می‌خواد فقط و فقط آروم بگیری. +ادامه‌ی مطلب: معذرت ازین خودخواهی... مسخره‌اس واسه چیزی که هنوز پیش نیومده غصه خوردن؟ آره، یه جورایی مسخره‌اس. ولی من از فکر نبودن اینجا هم غصه‌ام می‌شه. اشکم در میاد. وای به روزی که...

۹۲/۱۲/۲۳
آدرینا