آوای ما
سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۴:۴۹ ق.ظ
+ زمستان نیست! دلتنگی توست... که به لرزه انداخته چهار ستون دلم را...!
- من از وجب کردن این فاصلههاست که دلگیرم. میمیرم!
+ وجب به وجبش را با یاد تو پر کردهام. جای خالی نیست، از هر طرف که بنگری، به یاد تو ختم میشوم.
- و من، در آستانهی این بود و نبودها، محبوسم...
+ آخر قصهی ما که نیست، پس بود و نبودی هم نیست. هرچه هست، بودِ بود است...
- ماضی بعیدی که خاطرش، تا ابد التزام است.
+ من از ماضی بودنها خستهام. میترسم هیچوقت به حال نرسم...
- حالم روبهراه نیست، مثل گذشتهای که درد دارد... من، آینده را بیم دارم!
+ حالم، رو به راهیست که تو از آن رفتهای... اشتباهیست! نو نوار شدن گذشتهی خاک خوردهام در این خانهتکانیهای عیدانه، فزایندهی دردِ آیندهست...
- پستوی دیروزها را که میکاوم، به منی میرسم خسته و رنجور... دخترکی کز کرده، کنج تنهایی، که فال روزهای پسیناش، خش افتاده...
+ دخترکی که کمتر از انگشتان دست به بهار شکفتنش باقیست. پس گذشتهاش گذشته... روزشمار زادروزش است
- و شبانههایش به واژههای دوست، رج خوردهست
+ رجهایش، که به تار و پود کشیده است
- و تمام من شده است این نگارهی خوشنقش...
"واژههایی که همپای سعیده و من، به قافیه نشستند"
۹۲/۱۲/۲۷