نظرت؟ ;) :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

نظرت؟ ;)

سه شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۵۴ ب.ظ
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که از یکنواختی روزها به ستوه آمده باشید و مثل ده‌ها فیلم و کتابی که دیده و خوانده‌اید، دلتان کمی هیجان طلب کند. روزمرگی‌ای که دچارش شده‌ایم، آنقدر کسالت‌بار هست که گاهی آدم دلش می‌خواهد از تمام آنچه بدان عادت کرده است، دست کشیده و رها شود... فکر اینکه "یک روز می‌روم" به سر شما هم خطور کرده؟ اینکه همه‌چیز را بگذارید برای گذشته و بگذرید ازین لحظه‌ها؟ حس آدم‌ها خیلی مهم است... وقتی یک آدم پرانرژی کنارتان باشد که همه‌اش زندگی را به فال نیک بگیرد و از ثانیه‌هایش لذت برد، نمی‌شود منِ بغل‌دستی بُغ کنم و سرم در لاک خودم بماند. کم‌کم منم به همان مقدار که انرژی می‌گیرم ازش، انرژی می‌گذارم برای خوش بودن هردومان. تصمیم گرفته‌ام کمی تجدید نظر کنم! نه اینکه آدم‌های کسالت‌بار را از زندگی‌ام خط بکشم، نه. چون روزی می‌رسد که من هم حال و حوصله‌ی خودم را نداشته باشم و آن‌روز دلم خواهد سوخت اگر مرا خط زنند از زندگی‌هاشان، این راه نه... می‌خواهم برای خودم وقت بگذارم و انرژی. می‌خواهم خودم را بخندانم، که مجبور کنم این منِ من را، کارهایی که دوست دارد انجام دهد. که برای خواسته‌هایش بجنگد، تلاش کند. هیچ‌کس دو دستی چیزی را تقدیم آدم نمی‌کند، مگر اینکه برای بدست آوردنش قدری لباست خاکی شود، پاهایت خسته و دستانت درد گرفته. هدیه گرفتن از این زندگی، کمی سخت‌تر است. آدم باید زحمتش را کشیده باشد و بعد، زیر سایه‌ی درخت محبوبش چای نوشد. می‌خواهم آدم‌های خسته‌ی دور و برم را سر ذوق بیاورم. آن‌وقت اگر یک روز من بی‌حال بودم و غُرغُرو، آنقدری وجد و اشتیاق دارند که مرا دوباره به زندگی برگردانند. کارهای زیادی برای انجام هست و وقت... نه، وقت هم کم نیست. کلی راه مانده و من هنوز شدیدن به این زندگی امیدوارم :) +فردا روز طبیعتی است که ما قلم به دستان خوب بلدیم از ابر و آسمان و خاک خیس‌خورده‌اش بنویسیم. به جای نوشتن و همیشه تئوری زیستن، فردا اهل عمل باشیم. چه اشکال دارد که اگر باران هم بارید، بخندیم؟ یا باد را به حرف بگیریم و دلی سبک کنیم؟ اصلن همان سبزه و چمنی که باید گره‌اش زنیم، می‌شود کمی هم قلقلکشان داد و از ریسه رفتن‌هاشان شاد بود. هوم...؟ به جای نوشتن از ابر و باد و مه و خورشید و فلک، کمی هم به زندگی گوش دهیم و طبیعت را، زندگی کنیم.

۹۳/۰۱/۱۲
آدرینا