گذر ثانیهها
جمعه, ۱۹ آبان ۱۳۹۱، ۰۵:۲۱ ب.ظ
بهترین اتفاقِ زندگی... نامش را از یاد بردهام، آنقدر که بارانخورده شد این دل. دیگر تمنایی نیست مرا، یک خیابان باشد و کمی نَمِ باران و کفشهایی که آب نخورد، مرا کافیست. تا خودِ صبح میروم پیِ ناکجا، میرسم به سکوت، میرسم به آه. دستهایم، دستگیر میخواهد. دلم همراه. اما این منِ خسته، سالهاست که گلیمِ کهنهاش را خود از آب میکشد. بهترین اتفاقِ زندگی، شاید همین باشد.
۹۱/۰۸/۱۹