مسافر
يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۱، ۰۴:۱۹ ب.ظ
برای رفتنم دلیلِ محکم نمیخواهم! همین که نگاهت را از من بگیری، همین که لبخندهای شیرینت، طعمِ گسِ بیخیالی دهد، همین که عسلِ نگاهت، زهر شود به من، باید رفت. بندِ کتانیام را تو ببند. از کور بودنِ گرههایش، میفهمم که دیگر امیدی نیست. که این دل، دیگر همبازی نیست. کولهام را به دوش میکشم، مثلِ تمامِ دلتنگیهای بعد از این، و میدَوَم تا تهِ خاطره، تا تهِ تنهایی، تا تهِ خطی که یک سرش من باشم و سرِ دیگر، دلدادگی...
۹۱/۰۹/۱۹