59 :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

59

يكشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۲۸ ق.ظ
وقتی موقع رد شدن از جلوی اتاق، چشمای بازت رو می‌بینه و می‌آد که محکم ببوستت. تو می‌مونی و یه لبخند بزرگ روی لبات و خلسه‌ی یه خواب شیرین. +با همون لحنی که همیشه می‌گم "پدر" و بعدش با خنده تکرار می‌کنی "پـــدر؟" :) +ادامه‌ی مطلب: بچه که بودم باید می‌رفتم مهد. هر روز بعد کلی منت‌کشی، قبول می‌کردم سه لقمه سهم صبحونه‌ام رو بخورم. مامان واسه خوردن اون سه تا لقمه شعر درست کرده بود، اینجوری مجاب کردن من راحت‌تر می‌شد. بعدش توی راهروی خونه قدیمی‌مون خم می‌شدی و بند کفشامو می‌بستی. وقتی می‌رسیدیم سر کوچه، بازی شروع می‌شد. دستای منو میون دستای بزرگ و گرمت می‌گرفتی و مثل یه ضربان، یه ریتم نوبتی، انگشتای همدیگه رو فشار می‌دادیم. این راز من و تو بود و هیچ‌وقت موقع گرفتن دستای کسی غیر از تو، این کار رو نکردم. حتی الان...

۹۳/۰۸/۱۱
آدرینا