کفش‌هایم کجاست...؟ :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

کفش‌هایم کجاست...؟

سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۷ ب.ظ
کفش‌هایم کجاست؟ می‌خواهم بی‌خبر راهیِ سفر بشوم. مدتی بی‌بهار طی بکنم، دو سه پاییز دربه‌در بشوم. خسته‌ام از تو از خودم از ما، ما، ضمیر بعید زندگی‌ام... دو نفر انفجار جمعیت است، پس چه بهتر که یک نفر بشوم. یک نفر در غبار سرگردان، یک نفر مثل برگ در طوفان، می‌روم گم شوم برای خودم، کم برای تو دردسر بشوم. حرف‌های قشنگ پشت سرم، آرزوهای مادر و پدرم، حیف خیلی از آن شکسته‌ترم، که عصای غم پدر بشوم. پدرم گفت دوستت دارم پس، دعا می‌کنم پدر نشوی! مادرم بیشتر پشیمان که، از خدا خواست من پسر بشوم. داستانی شدم که پایانش، مثل یک عصر جمعه دلگیر است. نیستم در حدود حوصله‌ها، پس صلاح است مختصر بشوم. دور‌ها قبر کوچکی دارم، بی‌اتاق و حیاط‌خلوت نیست. گاه‌گاهی سری بزن نگذار، با تو از این غریبه‌تر بشوم. "مهدی فرجی"

۹۴/۰۹/۱۷
آدرینا