پدیدهای هم هست به نام خود گول زنی!
دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۴:۳۹ ب.ظ
وقتی نوشتههای پیشینم را میخوانم باورم میشود که عاشق بودهام! و مبهوت میمانم از نقشی که آنقدر خوب بلدش شده بودم. حسی که برای نوشتن داشتم و شوقی برای واژهچینیهایم... کجا رفتند آن روزهای خوبِ سرودن؟ آرایههایم چه شدند که اینچنین گرفتارِ نگفتنم؟ آخ... آخ که وقتی یاد کجفهمیهایمان میافتم خندهام میگیرد :) من از که میگفتم و دیگران به چهها که نمیاندیشیدند. همین شد که باورِ منطقمان فرو ریخت. غرق احساس بودیم و یادمان رفته بود که ادبیات، افسونی از مبالغه و کنایه هاست...!
۹۴/۰۹/۲۳