بحران در بیست و چندسالگی :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

بحران در بیست و چندسالگی

چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۴ ب.ظ
مدت‌هاست که ذهنم درگیر خواسته‌های درونیم از زندگی شده است. به قدری مشغول کلنجار رفتن با روزمرگی‌هایم شده‌ام که دیگر فراموشم شده آرزو و رویای قلبی‌ام چه بود؟ مانده‌ام بین انتخاب‌هایی که نمی‌دانم کدام را دوست‌تر دارم...! بگذارید گام به گام تعریفش کنم. ادامه تحصیل این روزها دیگر حرف نامتعارفی نیست، وقتی که نیمی از جامعه‌ی جوان ما را فوق‌لیسانس‌ها پوشش می‌دهند. خب من هم جوانی‌ام از همین قشر، البته در راه رسیدن به ارشد :) در کنار این تمایل قلبی برای ادامه‌ی رشته‌ای که با جان و دل دوستش دارم گاهی فکر می‌کنم چرا نروم سر کار؟ حالا نه این‌که پست و مقام‌ها ریخته باشند بر سرم و فقط باید دست به گزینش بزنم، نه. اما می‌شود از جایی شروع کرد دیگر. بعد دلم هوای رویای کودکی‌ام را می‌کند؛ این‌که در چهار-پنج سالگی گفتم می‌خواهم نقاش شوم و در خانه تابلوهایم را بکشم تا بچه‌هایم مجبور نشوند بروند مهد! (پاسخ شگفتی‌سازی بود آن روزها) بعدتر یاد آرزوی این چندسال اخیر می‌افتم؛ این‌که کتاب شعرم را چاپ کنم و تصویرسازی‌اش هم مال خودم باشد. و فراموش نکنیم رویای تناسب اندام را که به گمانم من از 10 سالگی می‌خواستم شبیه فلان مدل و ورزشکار باشم. همین شاخه به شاخه پریدن‌هاست که کلافه‌ام کرده. نمی‌دانم ارجحیت کدام یک برایم بیشتر است و رسیدن به کدام خواسته‌ام مرا شادتر می‌کند. معضل بدی‌ست این بلاتکلیفی. حالا امروز مطلبی خواندم که کمی امیدبخش بود. یعنی یک وقت‌هایی آدم فکر می‌کند همه می‌دانند از زندگی چه می‌خواهند و این فقط اوست که گیر افتاده توی باتلاق! اما نتیجه‌ی این تحقیق می‌گوید این بحران بیست و چندساله‌ها آنقدر عمیق بوده که برایش تیم پژوهشی راه انداخته‌اند و همین که توی این جزیره‌ی سرگردانی تنها نیستی، یعنی امید. بحران در بیست و چند سالگی  را از مجله‌ی مرد روز.

۹۴/۰۹/۲۵
آدرینا