تعبیر شو!
چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۹:۱۷ ب.ظ
رویای صادقه میشود خوابهایم، وقتی که آن خندهی نادرت را تحویل میدهی. پریشانیام دود میشود در پسِ نگاهِ گرمِ تو... شعله میکشی در من، ای خوبِ دوستداشتنی. دستهای نوازشت که به گیسوانِ من رسد، دیگر آخرِ خوشبختیست. خواب نمیبینم، زندگی میکنم تمامِ این حضورِ رویاوار را... سرد شد! پلکهایم انگار جدل دارند بر سرِ خواب و بیداری. اتاق تاریک است، گوشهی پنجره باز، و من هراسانِ چشمهایی که نگاه از من گرفتند. آه لعنتی، خواب دیدم انگار، اما نه. این قلبِ کوبنده، این تنِ تبدار، اَدِلهی من بر بودنِ توست. کجا ماندهای جانی من؟ اینجا به وسعتِ شب، تاریک است و چشمهای من، هنوز هم که هنوزه، ترسان از ظلمت. بر من نمیتابی رویای شبانه؟
۹۱/۱۱/۲۵