خط قرمزهای میان تشویق و ترغیب
سه شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۲۹ ب.ظ
یکی از دیالوگهای فیلم whiplash عمیقا مرا به فکر وامیدارد... حرفهای سختگیرترین استاد هنرستان موسیقی شافر به هنرجویش، که علیه رفتار افراطی و آزاردهندهی او در دادگاه شهادت داده است.
"فکر نمیکنم مردم درک کنند که توی شافر چیکار میکردم. من اونجا نبودم تا فقط یه رهبر ارکستر باشم، هر آدم لعنتیِ دیگهای هم میتونه دستهاشو تکون بده و گروه رو هماهنگ و توی ریتم نگه داره. من اونجا بودم تا آدمها رو به ورای انتظاری که از خودشون دارن برسونم. من معتقدم که این یه امر ضروریه وگرنه دنیا دیگه لوئیس آرمسترانگ بعدی خودش رو به چشم نمیبینه یا کسی مثل چارلی پارکر. برات تعریف کردم داستان موفقیت چارلی پارکر رو، نه؟
جو جونز یه سِنج رو به سمت سرش پرتاب کرد!
پارکر یه جوون کم سن و سال بود و ساکسیفون رو خوب مینواخت. توی یکی از اجراهاش وقتی گند زد به کارش، جونز سِنج رو به سمتش پرت میکنه و همهی حضار بهش میخندن. قطعا اون شب رو با گریه به خواب رفت اما روز بعدش چیکار کرد؟ اون مشغول تمرین کردن شد، تمرین کرد و تمرین کرد به خاطر هدفی که توی ذهنش داشت؛ اینکه دیگه هیچ وقت روی استیج به اجراش نخندن. و یک سال بعد اون به رِنو برگشت و رفت روی استیج و تکنوازی خودش رو ایفا کرد، چیزی که تا به اون روز دنیا به خودش ندیده بود. حالا تصور کن اگه اون موقع جونز فقط بهش میگفت: باشه، بسیارخب چارلی. تو درست نواختی و کارت خوب بود. و بعد چارلی با خودش فکر میکرد که خب، من کارمو به خوبی انجام دادم، و این پایان قصه میبود که قطعا یه تراژدی به تمام معنا میشد...
هیچ دو کلمهای مخربتر از این نیست: کارت خوبه!"
۹۴/۱۱/۱۳