تقاطع
دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۲۶ ب.ظ
مرکز تجمعمان یکی بود؛ آنها پیادهرو غربی میایستادند و ما پیادهرو شرقی. هر روز صبح کلهی سحر با چشمهای پف کرده و صورتهای رنگپریده از سرما منتظر سرویس میماندیم. هر روز صبح کلهی سحر با بیل و کلنگ و لباسهای کارشان منتظر انتخاب شدن و سر کار رفتن میماندند. به دیوار تکیه میدادیم، روی پلههای بانک ولو میشدیم و خمیازه میکشیدیم. به دیوار تکیه میدادند و لبهی جوب مینشستند و آواز میخواندند. سرویس مدرسه که میرسید لبخند میزدیم و جان میگرفتیم انگار. ماشینها که میرسیدند لبخند میزدند و جان میگرفتند انگار.
همهمان قرار است انتخاب کنیم و انتخاب شویم و روزهایمان را به امید رسیدن به جایی آغاز کنیم، به امید صعود کردن به مرحلهی بعدی، به امید سربلند شدن در زندگی...
۹۴/۱۱/۲۶