اسفند و پنگوئنهای خوشحال :)
يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۵:۳۳ ب.ظ
شورِ مردم، آدم را به وجد میآورد. خیلی وقت بود که خودم را اینطور میان دیگران حس نکرده بودم و فراموشم شده بود اسفند یعنی چه. از حرفهای پسربچهای که داشت تبلیغات آژانس مسافرتی را میخواند و برای خانوادهاش برنامه میپیچید دلم غنج رفت. آنقدر مردانه و محکم حرف میزد، گویی مسئولیت خانواده حقیقتا با اوست.
میان بچههایی که امروز دیدم یاد خودم افتادم. سه سالم که بود برای عید یک عروسک خریدم؛ پاندایی بزرگ همقد و قوارهی خودم. هنوز یادم هست با چه ذوقی بغلش کرده بودم و با چه زحمتی گرفته بودمش تا نیافتد. حتی لبخندها و نگاههای خوشحال عابران را هم یادم هست، نگاههایی که شاهد ذوق کودکانهی یک پنگوئنِ پاندا به بغل بودند. آخر اینقدر برایم سنگین و بزرگ بود که مثل پنگوئن راه میرفتم...
۹۴/۱۲/۰۲