من با دو چشم خویشتن دیدم که زِمسان میرود...
دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۲۶ ب.ظ
این هوا، این هوای خوب لعنتی که بوی بهشت میدهد... سردی هوا به قدری نیست که دلت بخواهد زیپ کاپشنت را بیشتر بالا دهی و کلاه به سر بگذاری برای گرم ماندن، این هوا جان میدهد برای تن سپردن به مولکولهای خوشحال و جیغجیغویی که از سر و کول هم بالا میروند و افتان و خیزان میان موهایت میدوند.
درختها هم دارند بیدار میشوند. انگار که همگی در صفوف مزونهای معروف قامت برافراشتهاند برای پُرُو جامهی شکوفهوارشان. حتی امروز نهالی را دیدم که با شیطنت کنار مادرش ایستاده بود و سرک میکشید تا قبیلهی خیابان اردیبهشت را تماشا کند. با همان شور و شوقی هم که شاخههایش را تکان تکان میداد گفت: یعنی من هم میتوانم شکوفه داشته باشم؟ [زِمسان معادل کُردی واژه زمستان است :) ]
۹۴/۱۲/۱۰