وقتی در تاریخ کهن غرق میشوم...
چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۵۷ ب.ظ
مشعل دست گرفته بودم و پلکانهای معبد سنگ آهک اِنانا را درمینوردیدم که ناگاه مردی از تاریکی برآمد و من هیــع گویان و نبض شقیقه تپان و رُخزردان به چشمهایش نگریستم... آن مرد پدرم بود!
۹۵/۰۱/۱۸