جمعهی خانوادگی
جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۵۱ ب.ظ
صدای خندههامان بود و کُری خواندنهای من و نون، و ژونی که انتقام باختهایش را گرفتم از حریف. دومین باری بود که در این یک ماهِ از سال شنیدم خوششانسم. ژون میگفت میان همین تاسها و جفت ششها هرچه میخواهی از خدا بخواه، انگار روز توست! گفتم خدایا، خبر داری از دلم، هرچه به صلاحم است را مقدر کن حتی اگر کمتر خواستهام، تو بیشترش کن. تاس انداختم، جفت شش آمد...
۹۵/۰۲/۰۳