رو در رو
دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۵:۴۷ ب.ظ
دزدانه سَرَک میکِشم به دنیای قابشدهی آنسوی پنجره. آسمان صاعقهوار، میکوبد بر زمینِ دلنازک. میخواهد قَدَر بودنش را به رُخ کشد. به ابروهای گِرهخوردهاش که تا مرزِ باریدن پیشآمدهاند لبخند میزنم. گویی بغضِ مرا میخواست! از رو میرود، آفتاب میزند، میخندم. نهالِ کُنجِ باغ هم شیر میشود، شکوفه میکند...
۹۲/۰۲/۰۲