موسیقیِ خاموش
چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۳۰ ب.ظ
ساز نمیدانم. صدای خَشگرفته از پُرحرفیهای لببسته هم، آواز را میرنجاند. من خوب میشنوم... طنینِ کوبندهی قلب را، لحنِ خوشآهنگِ عشق را، و صدای گامهایی که سراسر اضطراب، دوراهیِ ماندن و رفتن را لگدمال میکنند. گوشِ موسیقاییام خوب است. فرق است میانِ نفسی که فرو میبَرَی برای گفتنِ دوستت دارم، با دَمی که میخواهد خداحافظ را فوت کند توی صورتت... تیز میشنیدم و جز سکوت، عایدم نشد. "کوزهگر از کوزهشکسته آب میخورد!" شاید اگر سنگینسمع بودم، حرفهایت را فریاد میزدی، دوست داشتنهایت را چندمرتبه تکرار میکردی و من، به لبخند میگفتم: نمیشنوم، بلندتر... + دعوت نامه :) برای سرد شدن از سخن، زیادی زود است. من تبِ چندصدهزار واژهای را دارم که باید به پایت غزل کنم. حرفی بزن، بگذار قافیههای این شعر، جور شوند...
۹۲/۰۳/۱۵