تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد...
سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۵۵ ق.ظ
تنهایی؛ حسِ بیمخاطبیست که تمامِ تو را نشانه میرود، انکارِ صورتکِ خندانی که بر چهره داری. از خویش میرهانَدَت، نه اینکه تمامِ انزواها آخرش عروج باشد و تعالی. گاهی همین دغدغههای پوچانگارانه، فرودی خاکآلود میشود بر سطورِ زندگی. تنهایی؛ دلیلِ جداماندگیِ توست از آنچه هستی، بودی، و یا باید که میبودی. فکر و فکر و فکر، موریانهی ذهن میشود، آدم را میبلعد. و جایی در خلأیی بیمُنتها، پس میدهد. آشفتهخیالیِ این دوران، التزام باشد شاید. روزنی برای گذر از پستویی نمور و تاریک، به سرسرایی چلچراغ. همیشه اما، "شاید"ی قد علم میکند. تنهایی؛ اعجازی از زیستن باشد، شاید...! پ.ن: عنوان، برداشتِ سطریست از کتابِ "سمفونی مردگان - عباس معروفی"
۹۲/۰۳/۲۸