بایگانی تیر ۱۳۹۲ :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

من از هزار دربِ باز و بسته گذر کردم و عشق را تعبیری از مردِ فانوس به دستی یافتم، که در سراشیبیِ منیت‌هایم، مرا زِ تاریکیِ اوهام، هراس می‌داد...  +ادامه‌ی مطلب: یه وقتایی هست که همه‌چی درسته، رو غلتکه، خوبه. حال آدمم خوبه، اما میون این حال خوش، انگار حالتو بگیرن اونم اساسی... حالت بد می‌شه. هیچ دغدغه یا نگرانی واقعی‌ای وجود نداره‌ها، اما اون لحظه همه‎ی بدای عالم، هرچی تلخیه یادت می‎افته. از یه پاراگراف کتاب که اشکتو درآورده تا دیالوگی که اِن سال پیش به پاش زار زدی، همش با هم میاد سراغت. این حال ناخوش، یقه‌اتو می‌گیره، خِفتت می‌کنه. این حال، که هم خوبی هم بد، خیـــــــــــلی بده، خیلی بد...  پ.ن: دو سه سالی هست که دیگه توی کادوهای نوروز، ذوقِ گرفتن یه سالنامه واسه نوشتنای روزانه رو ندارم اما بدجور هوس کردم این نوشتن‌های یادداشتی رو و خیلی بدجورتر، عادت کردم به این کیبورد و تایپ حرفام. ازین به بعد گه‌گاهی پستام ادامه‌ی مطلب‌دار می‌شه، می‌نویسم که آروم شم، واسه دل خودم می‌نویسم. دوست داشتین بخونین، خوشحال می‌شم. حسش نبود، حال نکردین وقت خرجش کنین، من همچنان همون آدمِ لبخندزنم :)

۹۲/۰۴/۳۱ | ۲۱:۴۶
آدرینا
دلم هوای عاشقانه‌هایی را به سر دارد که رنگِ پاییز دارند، بوی رفتن...! دلم برای شیطنت‌های بارانی تنگ است. و آدم‌برفی‌های نیمه‌عمر، که زود می‌آمدند و چه زودتر، سفر می‌کردند.  بعدنوشت: ادامه دارد... اصلن یادم نبود! ۲۶ تیر، تولدِ این بومِ سفید بود(دل‌گفته‌های تنهایی)، که با خط‌خطی‌های من گاهی سیاه شد، گاهی سبز، گاهی صورتی و یا حتی، یک نارنجیِ جیغ :)  + به سعیده (واژه‌های خیس) گفتم: من ادامه‌دهنده‌ی بهتریم، استارترِ متن بودن خیلی سخته. ولی تشویقم کرد که خودم شروع کنم، که بنویسم، که واسه دل‎گفته‎هام یه آدرس داشته باشم و من، یه‌سال پیش، ۲۶ تیر، اینجا رو ساختم و چقدر خوشحالم حالا، که یه نشونی دارم که به نام من و دل‎گفته‎هام ثبت شده. سعیده، بازم مرسی... که همراهیم کردی، که انگیزه دادی واسه دوباره نوشتن، دوباره گفتن بعد از هفت سال. حالا که ۱۲ ماه گذشته، منم و یه وبلاگ و کلی آشنای رفیق که همشون از تبار شعرند، از تبار احساس و این خیلی دوست‌داشتنیه. از همتون ممنونم به خاطر همراهی‌های دلانه‎تون. چه رفقای با آدرس، چه دوستای بی‎آدرس، چه اونایی که اولش بودن و حالا نیستن... همه. امیدوارم این واژه‌چینی‌ها ادامه‌دار باشه و بودنِ دوست‌داشتنیتون ادامه‌دارتر. دوستون دارم :)

۹۲/۰۴/۲۶ | ۲۲:۲۹
آدرینا
روزهای خوبی‌ست؛ شاعری به راه، کارها ردیف. فقط آفتاب کمی تب کرده، پاشویه‌اش کنند، آرام می‌شود. از ذوقِ تابستان هول کرده انگار. عجول است طفلکی. زمستان‌ها سینه‌پهلو می‌کند، پاییز هم سرخک‌گرفته می‌شود. مدام باید برگ بخشکاند و بریزاند، بلکه افاقه‌ی احوال شود. دل‌نگرانیِ این روزها، مردادِ پیشِ روست. خاکسترِ خاموش، زبانه می‌کشد. گاهن مسری است، یک طایفه را عشق می‌گیرد و امان نمی‌دهد. می‌گویند بی‌قراریِ دل را، بهارنارنجی شفاست. نمی دانم...! شنبه خوب بگذرد، باقی هم تعبیر است. شایعه‌ی قرصی‎ست که می‌پیچد: فردایی شیرین در پیش است...

۹۲/۰۴/۲۰ | ۱۳:۳۵
آدرینا
رویابافی چیره‌دستم. می‌نشانمت لبِ حوض، شمعدانی به پایت سبز می‌کنم... سرو را گماشته‌ام، کُرنش‌های بیدِ مجنون را شماره کند... من...؟ بوسه‌ی ماهی‌ها را به نگاهت می‌رسانم. تو...! لبخند می‌زنی به "دوستت دارم" گفتن‌هایم.

۹۲/۰۴/۱۹ | ۱۴:۱۷
آدرینا
همه از یک فنجان چای می‌گویند و لبخندِ روی ایوان. می‌دانم که حتی دست‌خط هم بفرستم نمی‌آیی. راهِ دور چرا...؟ همان‌جایی که خیالت آرام است، همان‌جایی که انگار خیلی هم خوش می‌گذرد... تو هوشیار تک به تک خاطره‌ها را دود کن، من مستانه، خاطره‌سازی می‌کنم :)

۹۲/۰۴/۱۶ | ۱۳:۱۲
آدرینا
طنابِ خاطره به گردنم آویخته‌ست و تسخیر‌شده‌ی دیروزی‌ام، که چه زود گذشت... برگرد، پیش از آنکه دلتنگی‌ها مرا دار زنند...

۹۲/۰۴/۱۲ | ۱۴:۰۲
آدرینا
به تمنای ققنوس نیستم، هراس از نَمِ باران حتی، گنجشگکی به بالینم نشاند یعنی مترسک بودنم دوست‌داشتنی از کار درآمده‌ست...!

۹۲/۰۴/۰۹ | ۰۳:۳۱
آدرینا
هوایی کویری به دل دارم؛ تب‌گرفته از آفتابِ مردادی و لرزکرده‌ی بارانی که از ستاره می‌بارد. نسیم هم گر وزد، شن‌ها برآشوبند... مانده‌ام سرگردان، میانِ سرابِ احساسی که هر نفس، رنگی به رُخ می‌زند و آخر دَم، سنگِ خاشاک را به سینه می‌کوبد...!

۹۲/۰۴/۰۷ | ۰۲:۴۰
آدرینا
روزهایم را از بَرَم، چشم‌بسته هم به شب می‌رسانم‌شان، درست جای همیشگی... لحظه‌ها آنقدر تکرارِ تکراری‎های دیروزاند که شوقِ فردا را در دل می‌کُشند. آینده‌ی مثلِ امروز اگر در راه است، من پیش‌تر تجربه‌اش کردم. برای محکم‌کاری، دیروز هم همین روال طی شد... فردا را نگه دارید، مشقِ زندگی را بیست بار از رو نوشتم، بیست شدم؟!

۹۲/۰۴/۰۲ | ۲۲:۰۴
آدرینا
طلاییِ آفتابِ ناب، میراثِ توست. روزهایی که هُرمِ عاشقی‌ها بالا می‌زند و درخت با تمامِ ریشه‌داری‎اش، در تب‎آلودیِ این احساس، گُل می‌کند. تابستانی هستی و ابتدای این فصلِ خوش آب و رنگ، آغازِ توست. میلادِ بودنت، زادروزِ هستیِ لبخندهایی که امید دارم به هیچ باد و بارانی از لبت رَخت بَرنبندد. بیست‎ودو سالگی‌ات مبارک سعیده‌ی عزیزم :)

۹۲/۰۴/۰۱ | ۱۱:۴۳
آدرینا