تصویر رویاهام واضح نیست، گُم میشی از دنیای وارونم. من پشت این پلکای بد خسته، رج میزنم، موهاتو میبافم... آغوش تو، شعرِ شکفتن بود. از بَر شدم حرف نگاهت رو. دست دلم رو شد ولی انگار، حرفای تو، تعارف بیجا بود. +ادامهی مطلب: تنهایی؛ مثل باران پاییزی، وسوسهی قدم زدن است در خیابان؛ که میروی، و باز میگردی؛ و تازه میفهمی: که خیس شدهای، تا مغز استخوانهات! "رضا کاظمی - خیال خام"