سینوس ذهنی :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۳۵۸ مطلب با موضوع «سینوس ذهنی» ثبت شده است

پشت دیوار دلم، خاطره‌ها می‌میرند... پای من هم گیر است؛ که ازین بغض، خزانی، به شهرم زده است...

۹۳/۰۷/۲۸ | ۰۰:۰۶
آدرینا
به قول استاد: کارهای زیادی تر و تمیز، یک جایش لنگ می‌زند! ... زندگی‌های آنکادر شده هم، اشتباهی‌ست...! +ادامه‌ی مطلب:  یعنی می‌شود یک روز...؟ +خیالی که از حقیقت وام می‌گیرد... رنگِ حرف‌هامان زیادی آشناست؛ انگار مکالمه‌ی دیروز مانندی را مرور کرده باشم، همان قدر نزدیک، همان قدر دور...

۹۳/۰۷/۲۷ | ۰۰:۰۱
آدرینا
بی‌ادعایی؛ ادعای بزرگی‌ست! وقتی تمام‌قد، خواستار توام...

۹۳/۰۷/۲۶ | ۰۱:۱۵
آدرینا
ترس‌هایت را کناری بگذار، به دریا بزن... +ادامه‌ی مطلب: جدا از فغانِ این حرف‌ها، لدفن نگاهی مفرح داشته باشید. دور از جانِ همه‌مان، غرض دق‌مرگ شدن نیست... :دی  1) این آدم‌هایی که فاز مثبت می‌گیرند و زندگی را تلقینی از احساسات خوب به خود می‌دانند؛ خیلی دلم می‌خواهد یک عصر جمعه ملاقاتشان کنم. وقتی که خورشید رو به غروب است و اتاق نیمه‌تاریک، تازه پاییز هم باشد و پای ابری در میان. آن وقت می‌خواهم بدانم چطور خودشان را گول می‌زنند؟ دروغ گفتن که شاخ و دم ندارد! واقعا برایم سوال است که یک روز لعنتیِ جمعه‌نام را که از همان بچگی کوفتمان شد به خاطر مشق‌های شنبه‌اش و گریه‌های دمِ عصر، چطور به فال نیک می‌گیرند و دلخوشی را از لای کدام دقیقه‌اش کشف می‌کنند؟ هوم...؟!  2) خودآزاری کار شاقی نیست! کافی‌ست کمی دلت گرفته باشد، بعد بنشینی و تمام نداشته‌هایت را یک دور مرور کنی. آرزوی به باد رفته‌ای هم اگر بود که نور علی نور است (علی یا الی یا الا؟؟؟) روشن نکردن چراغ هم نکته‌ی بعدی‌ست. کورمال گشتن در ظلمات یک عصر جمعه، کم چیزی نیست...

۹۳/۰۷/۲۵ | ۱۲:۱۶
آدرینا
من از بی‌حسیِ مفرط، جنونی ارغوان‌رنگم...

۹۳/۰۷/۲۳ | ۰۰:۳۸
آدرینا
هر آنچه عیان است لزومن بدیهی نیست؛ اگر نگاهت بی‌عمق باشد، زندگی همان روتینی‌ست که تکرار می‌کنی... اما کافی‌ست یک روز دلیلی برای کنکاش بیابی؛ پشت یک لیوان چای هم، رازهای سر به مُهری‌ست!

۹۳/۰۷/۲۲ | ۰۰:۴۸
آدرینا
عوض شدیم، نه؟! شاید از یه سال پیش، شایدم خیلی پیشتر. قبلنا فکر می‌کردم چقدر بده که من همه‌ی تعلق خاطرم رو دارم از دست می‌دم و تو هنوز رشته‌ی اتصالت رو به یه نفر داری. اما حالا وقتی می‌بینمت می‌فهمم؛ اینکه دیگه فهمیدنت آسون نیست، درک کردنت و شاید حتی دوست داشتنت، به خاطر همون اتصالیه که بهش چسبیدی و نمی‌دونی چقدر بد، داری همرنگش می‌شی. حس تو هم تغییر کرده به من؟ شاید... توی این فراز و فرود سینوسی، خوب یاد گرفتم که تدریجی عوض شدن یعنی چی. تو، من؛ متغیرِ همین زمانیم.

۹۳/۰۷/۲۰ | ۱۰:۵۵
آدرینا
انگیزه؛ فقط یک کلمه نیست. انگیزه یعنی زندگی، یعنی یک دنیا برای چیزهای بهتر. و این روزها چقدر این معنای زندگی و دنیای بهتر را کم دارم. +گرچه این حرف برای حال الانم نیس، چند روزی می‌گذره ازش :)

۹۳/۰۷/۱۹ | ۰۰:۰۴
آدرینا
زندگی؛ مثل پرده‌ی سینماست! برای درک درست، گاهی لازمه صندلیت رو کمی دورتر انتخاب کنی... +ادامه‌ی مطلب: دیالوگی هست که می‌گه: درک بعضی چیزا خیلی مشکله؛ انگار که زیادی بهشون نزدیک شدین، درست مثل زندگی. پس اگه با شرایطی مواجه شدین که ادامه دادنش براتون مشکل بود، و یا اصلن نسبت بهش مشتاق نبودین؛ کافیه یه دیدگاه جدید نسبت بهش داشته باشین. +همه‌ی ماها منتظر یه اتفاق خاصیم. خاص، به تعابیر مختلف. اما گاهی قوه‌ی تشخیصمون توی یه سری موقعیت‌ها خوب عمل نمی‌کنه و وقتی چند صباحی می‌گذره با خودمون می‌گیم: هی، نکنه خودش بود! اینجوریاس که فرصت‌ها از دست می‌رن و اصطلاحی که می‌گه؛ چشم و گوش‌ات رو خوب باز کن و شیش دنگ حواست رو جمع، شدیدن به کار می‌آد.

۹۳/۰۷/۱۸ | ۰۱:۱۱
آدرینا
حرف‌هایم را به اوهامی کودکانه تعبیر مکن؛ بعضی از حقیقت‌ها زیادی دروغ‌اند...

۹۳/۰۷/۱۷ | ۰۰:۴۷
آدرینا