ترسهایت را کناری بگذار، به دریا بزن... +ادامهی مطلب: جدا از فغانِ این حرفها، لدفن نگاهی مفرح داشته باشید. دور از جانِ همهمان، غرض دقمرگ شدن نیست... :دی 1) این آدمهایی که فاز مثبت میگیرند و زندگی را تلقینی از احساسات خوب به خود میدانند؛ خیلی دلم میخواهد یک عصر جمعه ملاقاتشان کنم. وقتی که خورشید رو به غروب است و اتاق نیمهتاریک، تازه پاییز هم باشد و پای ابری در میان. آن وقت میخواهم بدانم چطور خودشان را گول میزنند؟ دروغ گفتن که شاخ و دم ندارد! واقعا برایم سوال است که یک روز لعنتیِ جمعهنام را که از همان بچگی کوفتمان شد به خاطر مشقهای شنبهاش و گریههای دمِ عصر، چطور به فال نیک میگیرند و دلخوشی را از لای کدام دقیقهاش کشف میکنند؟ هوم...؟! 2) خودآزاری کار شاقی نیست! کافیست کمی دلت گرفته باشد، بعد بنشینی و تمام نداشتههایت را یک دور مرور کنی. آرزوی به باد رفتهای هم اگر بود که نور علی نور است (علی یا الی یا الا؟؟؟) روشن نکردن چراغ هم نکتهی بعدیست. کورمال گشتن در ظلمات یک عصر جمعه، کم چیزی نیست...