سینوس ذهنی :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۳۵۸ مطلب با موضوع «سینوس ذهنی» ثبت شده است

اولین پست تیر 93، تبریک تولد یکی از بهترین دوستانم باید می‌بود. صادق باشم؟ فراموشم شد. 26 خرداد داشتم برایش برنامه‌ریزی می‌کردم که چنان می‌کنم و چنین، دیروز صبح که از خواب بیدار شدم، اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود: امروز 5 تیر است. وای، من یکم را از دست دادم :| هر سال کسانی هستند که یادشان می‌رود میلاد مرا، هر سال کسانی هستند که تا آخرین لحظه منتطرشان می‌مانم و فراموش می‌کنند روزم را اما برایم مهم است که من فراموشم نشود، که همیشه‌ی همیشه یادم بماند. شاید نزدیک 8 سال است که یکی از دوستان صمیمیِ قدیمم را ندیده‌ام اما دو روز از سال، برای ماست. روزهای تولدمان؛ 8 سال است که دیگر حرفی نداریم با هم، که شاید دیگر صمیمی نباشیم مثل گذشته‌ها اما دو روز از سال مال ماست. و این‌بار من میلاد کسی را از دست دادم که برایم خیـــــلی دوست داشتنی‌ست، آنقدری که همه اینجا می‌شناسندش :) دیروز گفتم: می‌بخشیم؟ و تو نوشتی: دیوانه! پیش می‌آید. و من نوشتم: ممنونم که اینقدر خوبی :) سعیده، تولدِ 1 تیرت مبارک :) :**

۹۳/۰۴/۰۶ | ۱۳:۰۱
آدرینا
سال‌ها بعد، کسی به قضاوت می‌نشیند. پایان این قصه را باز می‌گذارم؛ بگذار مخاطب، نقش مرا بازی کند. +عنوان، سطری از یک رمان است.

۹۳/۰۴/۰۶ | ۱۲:۴۱
آدرینا
عینکی شده‌ای :) دوستی می‌گفت: آدم‌های عینکی، خوب‌ترین‌هایند...! +یک جای کار می‌لنگد! می‌دانی؟ شاید همان جایی که می‌رسد به نام تو، به نام او. چه کسی بود که از یک قلمرو و دو فرمانده سخن می‌گفت؟!

۹۳/۰۳/۲۵ | ۱۱:۴۴
آدرینا
حرف‌هایم درِ گوشی نیست. من، "دوستت دارم" هایم را بلند خندیدم... +کاش یادت نمی‌رفت هرگز، سالن خاطره‌ها را :)

۹۳/۰۳/۲۵ | ۱۱:۳۵
آدرینا
ساختارشکنی چیز خوبی‌ست! این‌بار من چشم می‌گذارم، تو پیدا شو...

۹۳/۰۳/۲۵ | ۱۱:۳۱
آدرینا
پست 211 یادتون هست؟!! اَندر ادامه‌اش باید بگم قرار شده دوزتان هم یاری کنن، حبسشم با هم می‌کشیم. چرتکه انداختیم تا اینجا نفری 2 ماه کاسبیم، حالا تا بعد بینیم چقد می‌شه :دی :))

۹۳/۰۳/۲۴ | ۲۳:۳۶
آدرینا
می‌گویند عمر من و تو، در محاسبات نجومی، در حد پلک زدن یک ستاره هم نیست! ... پس حساب لحظه‌هایی که به قرن می‌گذرند، کجاست؟! میانه‌ی شبی سیاه، پشت پنجره، رو به آسمان؟ یا آن دَمِ صبحی که نخوابیده، برمی‌خیزی؟ +قسمت اول متن برگرفته از نوشته‌ی عباس صفاری

۹۳/۰۳/۱۹ | ۲۲:۵۱
آدرینا
از هر دست بدی از همون دستم می‌گیری، نه؟ اوکی. ولی از غریبه خوردن یا خودی، این یکی نیس.

۹۳/۰۳/۱۹ | ۲۲:۱۹
آدرینا
رأی دادگاه اگر مرا به حبس تو محکومم کرد؛ وکیلم را بگویید: من از موعد فرجام، گذشتم. +عنوان هم که مشخص است، عاریه‌ای‌ست  +ادامه‌ی مطلب: دلم می‌خواد توضیح بدم! وقتی چیزی برخلاف میل باطنی باشه و متوسل به یک اجبار بیرونی، نمی‌شه در موردش به راحتی نوشت و قضاوت کرد. دادگاه؛ جایی برای رسیدگی به یک "داد"خواسته، یه اعتراض، حتی یه فریاد. متهم یا شاکی، گاهی هردو ناخواسته درگیر این دادرسی می‌شن و حکم صادره خوشایند هیچ کدوم نباشه شاید، خواه تبرئه، خواه مجازات. تعیین خوشی یا ناخوشی سرنوشت یه آدم، از روی نتیجه‌ی این اجبار اجتناب‌ناپذیر حتی اگه فقط کلمه باشه روی کاغذ بدون یک هویت حقیقی، چندان عادلانه نیس.

۹۳/۰۳/۱۶ | ۱۳:۱۸
آدرینا
مترسک‌ها هم خواهند رفت، روزی، که هوا زیادی خوب باشد!

۹۳/۰۳/۰۶ | ۱۳:۰۱
آدرینا