من دلم تنگ شدهست. دیوارها فریاد میزنند، پنجرهها عاصی از دوریاند. صندلی را از زیر پایم کشیدهاند انگار؛ هوا کم است، من بیجان. سرد است، من سرگردان. واژهها به درد من آلودهاند، میبارند، خیس میشوند. نارنجیهای جیغ، جیغ میزنند؛ کبود میشوند و من، میانهی این هذیان تبزده، تو را میبوسم... +برای سعیدهی عزیزم
۹۲/۱۲/۱۴ | ۲۲:۴۷