سینوس ذهنی :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۳۵۸ مطلب با موضوع «سینوس ذهنی» ثبت شده است

من دلم تنگ شده‌ست. دیوارها فریاد می‌زنند، پنجره‌ها عاصی از دوری‌اند. صندلی را از زیر پایم کشیده‌اند انگار؛ هوا کم است، من بی‌جان. سرد است، من سرگردان. واژه‌ها به درد من آلوده‌اند، می‌بارند، خیس می‌شوند. نارنجی‌های جیغ، جیغ می‌زنند؛ کبود می‌شوند و من، میانه‌ی این هذیان تب‌زده، تو را می‌بوسم... +برای سعیده‌ی عزیزم

۹۲/۱۲/۱۴ | ۲۲:۴۷
آدرینا
دلتنگی؛ دریای بی‌رحمی‌ست که سرت را زیر آب می‌کند... 

۹۲/۱۲/۱۰ | ۲۲:۴۵
آدرینا
گاهی باید حرف بزنی و بگی، حتی اگه مخاطبت هیشکی نباشه. دوس داری سرریز شی، این همه حرفی رو که جا دادی تو دلت. بگی و کسی نپرسه منظور؟ همیشه من نوشتم، شماها خوندین. بعضیا حرف زدن، بعضیا سکوت کردن، خیلیا هم نخونده رد شدن :) حالا این یه‌بار می‌خوام شما بگین، اگه دوس دارین، اگه حرف دارین. می‌شنوم و جواب می‌دم، می‌شنوم و ساکت می‌مونم. راستی اگه لازم باشه پای دعوا و کتکشم هستم، این یه دفعه رو نه جاخالی می‌دم نه تلافی می‌کنم ;)

۹۲/۱۲/۰۹ | ۱۴:۲۱
آدرینا
همیشه که نباید ذره‌بین دست گرفت و زیر و روی زندگی را کاوید. گاهی زیادی منتظر بودن، لذت حادثه را تلخ می‌کند. بگذار تقاطع زندگی غافل‌گیرت کند...

۹۲/۱۲/۰۵ | ۱۷:۴۹
آدرینا
منظومه‌ی عاشقانه را با تو خوش است، عمری به غزل حرف زدن با تو خوش است. یارا تو بخوان سِرِّ نگاهی که نگفت، نادیده برفتن رَهِ عشق، با تو خوش است...!

۹۲/۱۲/۰۱ | ۱۲:۵۰
آدرینا
یه وقتایی همه‌چی خوبه، به ظاهر. اما یه چیزی از درون تو رو آزار می‌ده، یه حس بد، یه حفره‌ی سیاه که هی داره عمیق‌تر می‌شه و دردناک‌تر. انگار یه گوشه از روحت زخم شده و تو بیخیال درد، باهاش زندگی کردی و حالا نوبت اون زخمه که بهت دهن‌کجی کنه. حس بدی دارم و می‌دونم گذراست اما حال خوب امروزمو داره خراب می‌کنه. خیلی وقته که روزای خوب زندگی، به شب نرسیده بد می‌شن. انگار رسم شده این تغییر رنگ دادن؛ این کبود شدن، زرد شدن، سرد شدن...

۹۲/۱۱/۳۰ | ۱۸:۵۲
آدرینا
مثل سیگاری که خاکستر شده‌ست؛ باید تکانید دل را. این داغ، زیادی سنگین است.

۹۲/۱۱/۲۸ | ۱۲:۴۵
آدرینا
بی‌هوا، هوایی شدم. +ادامه‌ی مطلب: نمی‌دونم تو این چند سال زندگی، چند بار خواستم تغییر کنم و نشد. حسابش از دستم در رفته، دیگه یه جورایی شده جوک! خواستن توانستن است؟ من می‌گم نیست. مهم فقط خواستن نیست، مهم تلاش کردنه، حرکت کردن، جریان داشتن و راکد نبودن. من همیشه خواستم، و همیشه آگاهانه و عامدانه تلاش نکردم! فقط خواستم... این جمله که " اینبار دیگه فرق داره " از اساس غلطه، چون همین جمله یعنی سر خودتو شیره مالیدن، گول زدن. اتفاقا معنیش اینه که این بارم هیچ فرقی نداره و تو تکرار مکرر گذشته خواهی بود! خسته‌ام، بیشتر از اونچه که فکرشو می‌کردمم خسته‌ام. هنوزم می‌شه ادامه داد، می‌شه ساخت، ندید گرفت و پیش رفت اما یه روزی یه جایی وسط راه، این منِ خسته دیگه کم میاره و اون وقت، هیچ ادامه‌ای در کار نیست چون بریده، دیگه نمی‌کشه، نمی‌تونه. نمی‌خوام اون روز برسه پس یه جایی همین نزدیکیا باید وایسم و عقب‌گرد که نه، اما پشت سرمو دید بزنم که چی شد، الان چی کاره‌ام، قراره چی بشه... نتیجه‌ی این بازی که نمی‌دونم چندچنده رو باید بفهمم. اون وقت می‌شه دوباره راه رفت؛ راحت‌تر.. سبک‌تر.. محکم‌تر..

۹۲/۱۱/۲۲ | ۲۳:۵۰
آدرینا
به بلندای دوری‌ات از من، خاطره می‌بافم. این زمستان، عجیب سرد است، و دریغا، چه ناقابل بودم، تن‌پوش حضورت را...

۹۲/۱۱/۱۸ | ۲۱:۰۰
آدرینا
تو از آسمان می‌نویسی و من، نگاهم به منظومه‌های نگاهت...

۹۲/۱۱/۱۶ | ۰۱:۱۶
آدرینا