سینوس ذهنی :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۳۵۸ مطلب با موضوع «سینوس ذهنی» ثبت شده است

یک چیزهایی تا ابد خاطره می‌شوند؛ مثل چیپس سوپر مزمز و ماست موسیر. خیلی روزها خستگی کلاس و دانشگاه را با چیپس و ماست کنار سد به در کردیم و حرف زدیم و خندیدیم و به فکر فرو رفتیم و آخرش دنده را جا زدیم و راه افتادیم. یاد ایام به خیر...

۹۴/۱۱/۰۸ | ۲۰:۱۳
آدرینا
رفیقی دارم که گاهی به آهنگ‌هایی که گوش می‌دهم لقب تمام کردنی می‌دهد، یعنی بار غصه‌ی ترانه برایش خیلی بالاست و این لفظ تمام کردنی را طوری می‌گوید انگار که من نمی‌دانم دقیقا بعد دانلود "فکرشم نکن" محمد علیزاده گفت این ترانه جان می‌دهد برای روزهایی که تمام کرده‌ای، و دقیقا دو هفته بعد تمام کرد دوستی‌اش را با طرف!  
حالا نه این‌که فکر کنید از ذوق آهنگه نابود شد رابطه‌شان، نه. دست تقدیر و تصادف بود که دقیقا توی روزهایی که فکرش را نمی‌کرد برسد، علیزاده برایش می‌خواند: فکرشم نکن...

۹۴/۱۱/۰۸ | ۱۰:۲۶
آدرینا
ممکن است گاهی دانسته‌هایتان در پس غبار زمان محو شود و از یاد ببریدشان، این‌جور وقت‌ها یادآوری‌اش از طرف کسی می‌تواند خیلی خوشایند باشد. امروز با یکی از رفقای قدیمم حرف زدم، دوبار در یک روز! حرف‌هایی که در مکالمه‌ی آخری به زبان آورد، حال خوشی داشت. 
"ما حتی هم‌کلاسی‌ام نبودیم؛ فقط روزی نیم ساعت تو سرویس با هم بودیم و همین که این دوستی تا الان ادامه داشته خیلیه. باید کلی افتخار کنیم به خودمون..." 
و این ادامه داشتن تا الان یعنی 9سال سابقه. می‌دانستم اما انگار فراموشم شده بود که ما حتی هم‌کلاسی هم نبودیم، هم‌رشته هم نبودیم، فقط دوسال هم‌مسیر بودیم و بعد ما خانه‌مان را عوض کردیم اما رفاقت من و او برجای ماند. ماند و رسید به امروز که می‌شود بهش افتخار کرد و بین شماره‌های ذخیره در گوشی به اسمی رسید که بودنش حال آدم را خوب می‌کند و پر است از انرژی‌های خوب‌تر...

۹۴/۱۱/۰۷ | ۱۵:۴۹
آدرینا
طی تَجرُبَک‌های زندگی‌ام فهمیدم یکی از ملاک‌هایم برای دوست داشتن کسی قطعا ادبیات اوست و لحن کلامش. پیامک‌هایی که غلط املایی دارند من را عصبی می‌کنند و شعرْدوست نبودن کسی آزرده‌ام می‌کند. باید کسی باشد که بتوان با او حرف زد و از کتاب‌ها و فیلم‌ها گفت. باید خیلی چیزها بلد باشد، آنقدری که مثل یک شاگرد بنشینم پای بحث‌هایش...

۹۴/۱۱/۰۶ | ۱۰:۰۳
آدرینا
سه‌شنبه‌ها را دوست دارم و هوای ابریِ برف‌زا را عاشقم. و آخ از سلام‌های خورشید! وقتی بازیگوشانه از میانه‌ی ابرها سرک می‌کشد و گیس‌های بلندش را تا نیمه‌ی اتاقم می‌بافد. راستی گفته بودم کفش‌های سِدری رنگم جلوی چشم هستند همیشه؟! وقت‌هایی که به پا می‌کنمشان خیال می‌کنم خیابان‌ها می‌خندند. مثل آغوشی که برایت گشوده باشند، دنیا امن می‌شود با کفش‌هایم!

۹۴/۱۰/۲۹ | ۲۰:۴۹
آدرینا
گفت: خداراشکر، داشتن یکی‌اش هم نعمت است چه برسد به این‌که هرکداممان دوتایش را داریم. داشت از دوست‌های خوبی که حال هم را می‌فهمند حرف می‌زد و من با خودم فکر کردم راستی چرا تابه‌حال برای داشتنشان با صدای بلند شکر نکرده‌ام؟! خدایا شکرت... معتقدم رفیق، فراتر از دوست است.  

۹۴/۱۰/۲۸ | ۲۰:۵۹
آدرینا
اجتماع می‌خواهی و انزوا نصیبت می‌شود. دوست‌دار هیاهو و هیجانی، سکوت لانه می‌کند میان موهایت. خیال می‌کنند تو را بلد شده‌اند و فقط خیال می‌کنند! هرچه بیشتر بگردی، کمتر می‌یابی. دنیا وارونه است.  

۹۴/۱۰/۲۷ | ۱۵:۰۶
آدرینا
به تابستان دو سال پیش فکر می‌کنم که یک‌ماه هر روز 6 صبح بیدار شدم و حالا... به یک سال پیش فکر می‌کنم و روزهایی که ساعت 7 بیدار شدم و حالا... به سه‌ماه پیش فکر می‌کنم که هر روز 8:15 صبح بیدار می‌شدم و حالا... 
حالا به روزهایی فکر می‌کنم که با تمام خواستن‌ها و قول و قرارهایم زودتر از 12:30 ظهر بیدار نمی‌شوم! چند روز پیش میان این بی‌خوابی‌های شبانه، بدخواب هم شدم و بیش از 3 ساعت نخوابیدم و بعد مدت‌ها طلوع خورشید را ‌دیدم و چه ذوقی داشتم از روشنایی صبح. خیال می‌کنید روزم خوب گذشت؟ دو بار به مدت 2:30 ساعت خوابـ... بیشتر به کما شبیه بود تا خواب.

۹۴/۱۰/۲۶ | ۱۰:۳۵
آدرینا
خوشبختی و سرزندگی موج می‌زند! غرق نشویم یک‌هویی...؟! 

۹۴/۱۰/۱۸ | ۱۵:۴۰
آدرینا
نمی‌دانم چقدر گذشته، شاید نزدیک به دو ماه...  
من آدمِ در لحظه واکنش نشان دادن نیستم، مگر کارد به استخوانم رسیده باشد. آن روز گفتم باشد همه چیز روبه‌راه است، تا بعد. اما می‌دانستم بعدی در کار نخواهد بود، فاصله‌ام را حفظ کردم و او هم قضیه را گرفت و کنار کشید. حالا از پس روزهایی که گذشته دیگر دلم را صاف کرده‌ام با او، جنگی نداریم که.. اما تمام لبخندها و آرزوهای خوبم را از همین راه دور بدرقه‌اش می‌کنم، این دوری و دوستی چیز خوبی‌ست. می‌ماند یک توضیح که شاید به هم بدهکاریم، و این یعنی سلامی دوباره در راه است.  

۹۴/۱۰/۱۵ | ۱۰:۵۵
آدرینا