آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی
به ارتفاع ابدیت، دوستت می‌دارم! حتی اگر به رسم پرهیزکاری‌های صوفیانه، از لذت گفتنش، امتناع کنم... "مصطفی مستور - خیال خام"

۹۲/۰۸/۱۵ | ۱۵:۵۰
آدرینا
سقوط را واهمه داشت و هیچ‌گاه پرواز را تجربه نکرد... بر ستیغ کوه، حسرت بوسیدن ابر و پرسه بر مرغزار را می‌چشید... و می‌ترسید؛ درد داشت زمین خوردن... نسیمی وزیدن گرفت، راه رفت؛ گام به گام، دوید؛ فارغ از تشویش، و مرز آسمان و زمین را بی‌خیال پرید... گشود بال‌هایش؟ یا که ترس، حقیقتِ پرواز شد؟ . . . دستانم را گشوده‌ام. آسمان! به آغوش می‌کشی‌ام...؟

۹۲/۰۸/۱۴ | ۰۲:۲۶
آدرینا
گاهی چتر را باید دست باران داد، روی سر خودش بگیرد و ما، جایش بباریم... "رضا کاظمی - خیال خام"  +چه سودی‌ست سقفی را که دلگیرت کند؟ خواه بام خانه‌ات، خواه چتری سیاه. آسمان آنقدر بی‌کرانه هست که دلتنگی‌های آدم را آغوش باشد. پس بی‌پروایی نیست گاهی چتر را دست باران دادن و زیر نگاه‌های خیره‌ی شهر، سیر باریدن... "سینوس ذهنی"

۹۲/۰۸/۱۲ | ۱۲:۳۳
آدرینا
روحِ من خَش‌گرفته از پاییزی‌ست که زیرِ پا خرد شدنِ برگ‌هایش، تسلای عابران شده است...

۹۲/۰۸/۱۰ | ۲۱:۳۴
آدرینا
این فنجان قهوه هم تمام می‌شود و از این کافه هم خواهیم رفت! و من هنوز به حرف‌هایی فکر می‌کنم که برای نگفتن داریم... "میلاد تهرانی - خیال خام"  پ.ن: حسش به "من از یک دنیا حرف، ساکتم!" نزدیکه :)

۹۲/۰۸/۱۰ | ۲۱:۲۲
آدرینا
آدم‌ها بوی غریبگی دادند وقتی حرف‌هاشان از پشت عینک‌های دودی به گوش رسید! نگاهی که قایم است، رنگ دوستی نمی‌دهد و باور کلام، به هزار آیه و تعبیر میسر نیست. مثل دستی که بی‌واسطه دست می‌دهد، گرم و صمیمی و محکم. نگاه هم، بی‌پیرایه خوشایندتر است. این بار سلامت را بی‌پرده آغاز کن. حقیقت، زیباتر از نقابی‌ست که گزاف، بهایش داده‌ای... +ادامه‌ی مطلب: ادعایی نیست، اما حرف‌هایی که اینجا گفته می‌شه، چه در قالب پست و چه در قالب پاسخی که من به دوستام می‌دم، دلانه‌های منه. اگه دوسش داشتی و واست خوشایند بوده کپی کن، اشکال نداره ولی انصاف داشته باش و به اسم خودت جا نزن. بدترش اینه که توی لینکای من بودی و هر از گاهی سر می‌زنم بهت، و از جانب تویی که یه روز، مخاطب بودی و خواننده‌ی وب من، خیلی دل‌آزاره دیدن این حرکت... یکم به هم احترام بذاریم بد نیست. همه‌ی نویسنده‌های وبلاگی، می‌نویسن که خونده بشن که اگه خوشایند بوده قلمشون، منتشر بشه ولی به نام خودشون، با ذکر منبع یا حداقل حداقلش بی‌نام و نشون نه اینکه تاریخ بزنی زیرش و اسمتو حک کنی تنگش... نمی‌دونم شاید عادی باشه این کارا، شاید اصن اهمیتی نداشته باشه ولی اینبار واقعن واسم گرون تموم شد چون برای چندمین باره که از طرف این شخص این کار داره تکرار می‌شه، اون هم متن‌هایی که برام طور دیگه‌ای دوس داشتنیه... حتما به خودش هم خواهم گفت ولی عمومی هم نوشتم تا بگم برای منی که کمترینم چقدر حس بدی ایجاد کرد چه برسه به قَدَرهای نویسندگی. توی هر حرفه‌ای ناخوشاینده این کار. یکم مراعات کنیم... ;)

۹۲/۰۸/۰۹ | ۱۱:۴۱
آدرینا
پرده‌های اتاقم، شبانه چه خوش می‌رقصیدند! دَمِ غروب، باد را گفته بودم، که دوستت دارم...

۹۲/۰۸/۰۶ | ۲۲:۳۵
آدرینا
هیچ‌کس بی‌تجربه نیست دوست داشته شدن را... مهم عشق ورزیدن و دوست داشتن دیگری‌ست که این روزها زیادی نابلدیم. عاشقی‌هامان رهایی نیست، اسارتی از خودخواهی‌ست. کاش برهانیم خود را ازین بندهای گریبان‌گیر و دمی آسوده، بی‌آلایش، طعم عشق را بچشیم. بی‌هیچ قیاسی از بایدها... +ادامه‌ی مطلب: "شعر هم اگر نگویم، مرا که هیچ گلی همنامم نیست و هیچ خیابانی به نامم، چگونه به یاد خواهی آورد؟! - مژگان عباسلو"  "تا به حال کسی را به اندازه‌ای دوست داشته‌ای که نخواهی خوابش را بیاشوبی با صدای نفس؟! - عباس معروفی"

۹۲/۰۸/۰۴ | ۰۰:۰۳
آدرینا
حرف‌هایی هست؛ کهنه، خاکی، رنگ‌ورو رفته. گفتنش دوا نیست، دردِ حرف هم همین‌جاست. باید به دوش کشی‌اش. یکه و تنها. در وادیِ سکوت، دنیای رازها... حرف‌هایی هست؛ از جنس نگفتن، نشنیدن. حرف‌هایی که در پسِ افکار، صندوقچه دارند. در ژرفای خیال. و کلید، کلیدِ این قفل همیشه گم است، هیچ‌وقت نیست. انگار که تا ابد، با این حرف‌ها باید زیست. بعد نوشت: کجاست بانویی که روایت کند از ناتمام‌های ذهنی آشفته...؟ :|  +شب نوشت: ادامه‌ی مطلب برای بیقرار عزیز :) مدت‌ها بود که اینطور گفتگویی نداشتم. خیلی وقت گذشته از آخرین باری که این‌قدر دلانه نوشتم و خواندند و نوشتند. به خاطر حس خوب این هم‌صحبتی ازت ممنونم و پوزش که قطع کردم این مکالمه رو. خستگی و خواب‌آلودی دو روز پرکار، توان بیشتر ماندنم را گرفت. امیدوارم که بر من ببخشایی و باز هم، پای این گفت و نوشت‌ها باشی :)

۹۲/۰۷/۲۸ | ۲۰:۳۳
آدرینا
دیوارهای اتاقم را می‌ستایم! روزی که در شعرهایم دفن شوم؛ ایستاده، تمام‌قد می‌گریند...

۹۲/۰۷/۲۵ | ۱۳:۲۵
آدرینا