سینوس ذهنی :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۳۵۸ مطلب با موضوع «سینوس ذهنی» ثبت شده است

ناامنیِ دنیا، یعنی چمدانی که تمامِ تو را از من خواهد گرفت. که وقتی دربش را چفت کردی و کلید زدی بر قفل، مبادا گفتی به خاطره‌ها...! که مبادا بیرون ریزند و پخش و پلای راهت شوند. ناامنی، حسِ همین روزهایی‌ست که قابِ عکست، شهدی شده‌ست که تلخیِ نگاهم را حل می‌کند به خود.  پ.ن: متاثر از پست "واژه‌های خیس"

۹۲/۰۵/۰۹ | ۱۴:۱۸
آدرینا
سوگوارِ بغض‌های مدفونیم، من و آسمانی که شبانه‌هایش را سیاه می‌پوشد. چه حزن‌آلود می‌باریم...

۹۲/۰۵/۰۶ | ۱۷:۲۰
آدرینا
سفیدپوشِ تابستانم، برازنده‌ی شوره‌زارِ زندگی شوم شاید...!  +"باید جای من باشی تا حس کنی، چقد سخته عشقت بلرزه صداش. ببینی چطور حاضری جونتو، بدی تا یه رویا بسازی براش. من از دلخوشی‌های این زندگی، مگه چی به جز حقمو خواستم. یه دنیا زمین خوردم از بچگی، که یک‌جا رو پای خودم واستم"  +ادامه‌ی مطلب: کودکی‌هامان؛ درختِ گیلاس را خوب می‌کشیدیم، سیب هم بلد بودیم. روزگار که بر کام می‌شد، چند شکوفه می‌زدیم و بهارتان چگونه گذشت را نقش می‌کردیم. همیشه‌ی خدا هم چند کبوتر بالای دشتمان بال‌گستران بودند. می‌رفتند یا می‌آمدند...؟ فقط بودند. نورِ چراغ، از پشتِ دیوارِ خانه هم، چشم را می‌زد. از سقف می‌آویختیمش و بی‌هیچ تجملی، کلبه‌ی همیشه گرممان را روشن می‌کردیم. گرم بود، چون دودِ دودکش‌ها هوا بود. چراغش روشن بود چون آخرِ جاده، مردی می‎آمد که دلش به این نور، خوش بود. حالا اگر بهارمان چگونه گذشت را پرسند، نقاشی‌ها چه می‌شود؟ اگر ترسِ لو رفتن به روان‌شناسیِ رنگ نباشد، به گمانم بازارِ رنگ‌های سرد، سکه خواهد شد. سیاه کار و بارش می‌گیرد. خاکستری هم لابد با دمش گردو می‌شکند. درخت‌هامان به یقین جای خالیِ لانه‌ی گنجشک‌ها را به دوش می‌کشند. ریشه‌ها یا از خاک بیرون مانده، یا همان زیر، آرام پوسیدن گرفته‌اند. سیب هم کرمو شده باشد شاید، گیلاس که دیگر حالش معلوم است. این‌بار کبوتر که نه، دسته‌ی کلاغ‌ها، دشت را غارت کرده‌اند. گُل‌ها را خشکانده و جوی را گِل‌آلوده بر جای گذاشته‌اند. خانه هم، دیگر دیواری نیست که بخواهد نورِ چراغی از پسش سوسو زند. آوار شده‌ست بر دلِ صاحب‌خانه. آجر به آجر، خشت به خشت دل‌آزردگی برهم چیده‌ست و تاریکی و خفقان را ارزانیِ مردِ راه‌پیما می‌دارد. تازه اگر مردی هنوز باشد! به جای خاک‌بازیِ بچگی، کاش نقاشی کشیدن را یادمان می‌دادند. که چطور آسمانت ابر گرفت، باز از گوشه‌ای خورشید را بتابانی. که اگر باد وزید، برف بارید، سقفِ خانه‌ات را چطور دوام آوری که طوفان درهمش نشکند. کاش نقاشیِ زندگی را بلد بودیم...

۹۲/۰۵/۰۳ | ۱۷:۰۹
آدرینا
من از هزار دربِ باز و بسته گذر کردم و عشق را تعبیری از مردِ فانوس به دستی یافتم، که در سراشیبیِ منیت‌هایم، مرا زِ تاریکیِ اوهام، هراس می‌داد...  +ادامه‌ی مطلب: یه وقتایی هست که همه‌چی درسته، رو غلتکه، خوبه. حال آدمم خوبه، اما میون این حال خوش، انگار حالتو بگیرن اونم اساسی... حالت بد می‌شه. هیچ دغدغه یا نگرانی واقعی‌ای وجود نداره‌ها، اما اون لحظه همه‎ی بدای عالم، هرچی تلخیه یادت می‎افته. از یه پاراگراف کتاب که اشکتو درآورده تا دیالوگی که اِن سال پیش به پاش زار زدی، همش با هم میاد سراغت. این حال ناخوش، یقه‌اتو می‌گیره، خِفتت می‌کنه. این حال، که هم خوبی هم بد، خیـــــــــــلی بده، خیلی بد...  پ.ن: دو سه سالی هست که دیگه توی کادوهای نوروز، ذوقِ گرفتن یه سالنامه واسه نوشتنای روزانه رو ندارم اما بدجور هوس کردم این نوشتن‌های یادداشتی رو و خیلی بدجورتر، عادت کردم به این کیبورد و تایپ حرفام. ازین به بعد گه‌گاهی پستام ادامه‌ی مطلب‌دار می‌شه، می‌نویسم که آروم شم، واسه دل خودم می‌نویسم. دوست داشتین بخونین، خوشحال می‌شم. حسش نبود، حال نکردین وقت خرجش کنین، من همچنان همون آدمِ لبخندزنم :)

۹۲/۰۴/۳۱ | ۲۱:۴۶
آدرینا
دلم هوای عاشقانه‌هایی را به سر دارد که رنگِ پاییز دارند، بوی رفتن...! دلم برای شیطنت‌های بارانی تنگ است. و آدم‌برفی‌های نیمه‌عمر، که زود می‌آمدند و چه زودتر، سفر می‌کردند.  بعدنوشت: ادامه دارد... اصلن یادم نبود! ۲۶ تیر، تولدِ این بومِ سفید بود(دل‌گفته‌های تنهایی)، که با خط‌خطی‌های من گاهی سیاه شد، گاهی سبز، گاهی صورتی و یا حتی، یک نارنجیِ جیغ :)  + به سعیده (واژه‌های خیس) گفتم: من ادامه‌دهنده‌ی بهتریم، استارترِ متن بودن خیلی سخته. ولی تشویقم کرد که خودم شروع کنم، که بنویسم، که واسه دل‎گفته‎هام یه آدرس داشته باشم و من، یه‌سال پیش، ۲۶ تیر، اینجا رو ساختم و چقدر خوشحالم حالا، که یه نشونی دارم که به نام من و دل‎گفته‎هام ثبت شده. سعیده، بازم مرسی... که همراهیم کردی، که انگیزه دادی واسه دوباره نوشتن، دوباره گفتن بعد از هفت سال. حالا که ۱۲ ماه گذشته، منم و یه وبلاگ و کلی آشنای رفیق که همشون از تبار شعرند، از تبار احساس و این خیلی دوست‌داشتنیه. از همتون ممنونم به خاطر همراهی‌های دلانه‎تون. چه رفقای با آدرس، چه دوستای بی‎آدرس، چه اونایی که اولش بودن و حالا نیستن... همه. امیدوارم این واژه‌چینی‌ها ادامه‌دار باشه و بودنِ دوست‌داشتنیتون ادامه‌دارتر. دوستون دارم :)

۹۲/۰۴/۲۶ | ۲۲:۲۹
آدرینا
روزهای خوبی‌ست؛ شاعری به راه، کارها ردیف. فقط آفتاب کمی تب کرده، پاشویه‌اش کنند، آرام می‌شود. از ذوقِ تابستان هول کرده انگار. عجول است طفلکی. زمستان‌ها سینه‌پهلو می‌کند، پاییز هم سرخک‌گرفته می‌شود. مدام باید برگ بخشکاند و بریزاند، بلکه افاقه‌ی احوال شود. دل‌نگرانیِ این روزها، مردادِ پیشِ روست. خاکسترِ خاموش، زبانه می‌کشد. گاهن مسری است، یک طایفه را عشق می‌گیرد و امان نمی‌دهد. می‌گویند بی‌قراریِ دل را، بهارنارنجی شفاست. نمی دانم...! شنبه خوب بگذرد، باقی هم تعبیر است. شایعه‌ی قرصی‎ست که می‌پیچد: فردایی شیرین در پیش است...

۹۲/۰۴/۲۰ | ۱۳:۳۵
آدرینا
رویابافی چیره‌دستم. می‌نشانمت لبِ حوض، شمعدانی به پایت سبز می‌کنم... سرو را گماشته‌ام، کُرنش‌های بیدِ مجنون را شماره کند... من...؟ بوسه‌ی ماهی‌ها را به نگاهت می‌رسانم. تو...! لبخند می‌زنی به "دوستت دارم" گفتن‌هایم.

۹۲/۰۴/۱۹ | ۱۴:۱۷
آدرینا
همه از یک فنجان چای می‌گویند و لبخندِ روی ایوان. می‌دانم که حتی دست‌خط هم بفرستم نمی‌آیی. راهِ دور چرا...؟ همان‌جایی که خیالت آرام است، همان‌جایی که انگار خیلی هم خوش می‌گذرد... تو هوشیار تک به تک خاطره‌ها را دود کن، من مستانه، خاطره‌سازی می‌کنم :)

۹۲/۰۴/۱۶ | ۱۳:۱۲
آدرینا
طنابِ خاطره به گردنم آویخته‌ست و تسخیر‌شده‌ی دیروزی‌ام، که چه زود گذشت... برگرد، پیش از آنکه دلتنگی‌ها مرا دار زنند...

۹۲/۰۴/۱۲ | ۱۴:۰۲
آدرینا
به تمنای ققنوس نیستم، هراس از نَمِ باران حتی، گنجشگکی به بالینم نشاند یعنی مترسک بودنم دوست‌داشتنی از کار درآمده‌ست...!

۹۲/۰۴/۰۹ | ۰۳:۳۱
آدرینا