سینوس ذهنی :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۳۵۸ مطلب با موضوع «سینوس ذهنی» ثبت شده است

عاشقانه‌ها را کسی می‌نویسد که عاشقی کرده‌ست، که زیرِ باران رفتن‌های شبانه را، زندگی کرده‌ست. عاشقانه‌ها را کسی می‌خواند، که عاشقی هنوز یادش باشد، که از نگاهِ او آسمان را دیدن، خاطرش باشد. من که نه عاشقم، نه بلدِ عاشقی. دل‎واژه‌های کدام بودن را به پایت ریزم...؟ +ادامه‌ی مطلب: برای آن نگاهی که سهراب نوشت "جورِ دیگر باید دید" فرصت هنوز باقی‌ست. فرداهای زندگی را می‌شود روشن‌تر، زیباتر، خوش‌تر زیست.

۹۲/۰۶/۱۱ | ۱۷:۴۵
آدرینا
برگ‌برگِ خاطره را می‌شود کاوید و هزارویک جوانه‌ی خشکیده از تاریکی را برچید. طومارنوشت‌های آدمی، لابه‌لای واوهای پَس و پیشش بغضی‌ست؛ که صدا می‌دهد از، خود واماندگی‌های شبانه‌روز، که هیچ سایشِ دلانه‌ای، هادیِ طلوعش نیست. کورمال‌کورمال پا می‌نهد بر هستِ آدم و تو را به "هیچ" ی می‌رساندت که تبر، بنیادِ درخت را. واگویه‎های تاریخ، هرقدر هم مغرضانه، اسطوره‌ی معاصر، من و تویی می‌شویم که این روزها، جورِ ناخوشی، حالمان روبه‌راه نیست.

۹۲/۰۶/۰۶ | ۰۰:۲۸
آدرینا
باورش سخت است که از وَرای پنجره‌ی مه‌آلوده از باران، لبخند می‌زنی. که روزهای آفتابی قد می‌کشی تا سایه‌ات خنکای من باشد. سخت می‌شود باورِ حرف‌ها... حرف‌هایی که تو را بی‌احساس می‌نامند، حرف‌هایی که مرا رویازده می‌خوانند، حرف‌هایی که همه‌اش تو را نشانه می‌روند و هیچ محکمه‌ای مرا گوشِ شنیدن نیست. دیده‌ام با پرنده‌ها دوستی می‌کنی، حرف می‌زنی, بازی می‌کنی. آنقدر عاشقت شده‌اند که برای نوازش‌هایت جدل می‌کنند و تو، همیشه صبورِ دوست داشتنی، برای همه‌ی آن دل‌های کوچک، وقت داری. سخت است اما باورت دارم. قلبِ آدم که صدایش دروغی نیست. مهربانی... باد بوزد، باران ببارد یا آفتابی‌روزِ خوشایندت باشد، همیشه هستی و بر سرِ قول‌ها می‌مانی. دل تنگِ دست‌هایت شده‌ام و نگاهت، که یادم می‌آرد یک خوبِ تمام‌عیار سهمِ من است. هوای خاطرات را دارم و عکس هامان. قرارِ پاییز هم جای خود، نغمه‌ی هزار رنگ را برایت می‌خوانم.

۹۲/۰۶/۰۴ | ۱۳:۱۱
آدرینا
شورش را هم درآورند، چه باک. دنیای دریایی، طوفانش هم، نسیمِ یک شبه است. خوشا ساحلی که آرامِ موج باشد...

۹۲/۰۶/۰۲ | ۲۰:۳۹
آدرینا
وقتش که باشد، همیشه قاصدی هست که دوستت دارم‌های آدم را، به آن آدمِ دیگر که شده بعضی‌ها برساند. وقتش که باشد، نفسی هست، دَمی... که با تمامِ عشق، قاصدِ کوچک را، راهیِ راهِ دوست داشتنی‌ها کند. این‌ها را گفتم، که گفته باشم حالا وقتش شده، که قاصدکِ دوست داشتن را راهیِ راهت کنم. کوله‌اش را پُر از حرف‌های صورتی کرده‌ام. رنگِ لوسی‌ست، می‌دانم! اما شنیده‌ام حرف‌های صورتی، زودتر جا می‌شوند به دلِ آدم. لبخندِ ستاره که رصد شود، راهِ شیری را حفظِ قاصدک می‌کنم. می‌خواهم دو صباحِ دیگر، با نگاهی صورتی از خواب بپری و هول کنی از این همه عاشقی...

۹۲/۰۵/۳۰ | ۲۱:۰۳
آدرینا
موسیقیِ کلامِ من، تکرارِ آهنگینِ توست. همیشه ردیف باش، بگذار ترانه‌ام روبه‌راه شود... ادامه‌ی مطلب: ترم تابستون هم تموم شد، امتحانا هم به خوبی به پایان رسید. ۱۸ شهریور هم که گذر کنه، تازه تعطیلات من شروع میشه :) حس خوبی دارم در کل، شلوغ بود تابستون امسالم اما خوشایند بود روزهاش. امیدوارم حسن ختام این فصل پُر حرارت هم مطلوب باشه.

۹۲/۰۵/۳۰ | ۱۹:۵۰
آدرینا
کمی نبودن، سهم شده‌ست مرا...

۹۲/۰۵/۲۳ | ۱۶:۱۲
آدرینا
1) فیلم‌نامه‌ها همیشه ثابت نیست؛ زیادند سیاهی‌لشکرانی که ستاره شدند، و نقش‌اولی‌هایی که خط خوردند...!
2) عاشق؛ خاک‌خورده است. پیرِ طریقِ دلدادگی. و یا، از یادرفته‌ی زندگی.

۹۲/۰۵/۱۶ | ۱۹:۵۶
آدرینا
آدینه روزی بود، مرا فکری به سر آمد و شعری نصیب :)  روزی گر به جمعی ادیب، گرد آمدید و از سرِ شانس، آژانی شما را گیر بداد که شما را چه کار آید به هم؟ شاعری را که نشانی نیست، چه باید کرد؟ ادامه را سری زنید، باشد که بابِ میل شود و امید، که نفیرِ رهایی را بر شما دَمَند :)) +ادامه‌ی مطلب: خندان نشسته بودیم، سرگردی از در آمد. پرسید نَسب ز ما را، بانگِ هنر برآمد. گفتا موظفم من، پرسش کنم شما را. پاسخ اگر خوش آید، مصون شوید آنگاه. دختر سخن به شعر گفت، برهانِ اول آورد. کاین جمعِ با محبت، گِردِ ادب در آمد. این محفلی که برجاست، از انس ریشه دارد. لیکن ز ما مجویید، عیب و کژی، خطا را.

۹۲/۰۵/۱۶ | ۱۷:۲۴
آدرینا
روزی که پنجره‌ها رو به آفتاب گشوده شوند و پرتوهای طلایی و مطبوع، روحِ آدمی را به نوازش گیرند، به قطع، روزی خوشایند خواهد بود. روزی که مردمانِ شب‌زده، روشنایی را دوست بدارند و دست در دستِ عشق، به شکوهمندیِ جهان، لبخند زنند، به قطع، روزگاری خوشایند خواهد بود. روزی که آدم‌ها، از رنج، چهره در هم فرونبرند، که نگاه از کودکان برنگیرند، که تلاقیِ چشم‌ها را، به دوستی ادامه دارندش، به قطع، روزی خوشایند خواهد بود. روزی که احساسات همه از شوق ریشه یابد، که حرف‌های غم‌آلوده و تلخ، به شعری بدل نگردد، روزی که شاعرانِ این خاکِ افسانه‌گون، از مهربانی‌های بی‌پایان سرایند، به قطع، روزگارِ خوشایندی خواهد بود... :)

۹۲/۰۵/۰۹ | ۲۱:۱۹
آدرینا