سینوس ذهنی :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۳۵۸ مطلب با موضوع «سینوس ذهنی» ثبت شده است

خودش را به خواب زد، همه را هم خواباند، آسمان. روز بعد، رد کفش‌هایت روی برف می‌رقصید و من چه خوب می‌دانستم قواره‌ی گام‌هایت را. +برف، یک‌جور راز است، یک یادگاری. و چقدر دوست داشتنی می‌شود، زمینی بودن، وقتی رازی پشت هر برف، تو را به انتظار است.

۹۲/۱۰/۱۷ | ۰۰:۰۶
آدرینا
گاهی برای اینکه قضاوتت نکنند، می‌نشینی و خودت را شرح می‌دهی. اما بعدش، البته شاید! فکر می‌کنی که اشتباه بود. امروز حرف‌هایی خواندم که خوب بود، فکر داشتند و دلیل. حتی احساس، منطق بیانشان بود. هرچه بود با عقیده‌ام درست آمد. "آدم نباید خودش را رو کند!" یعنی تمام خودش را. یک‌جورهایی حکایت مترسکِ خرسند به مترسکی‌ست. برای دیگرانی که دور و برمان هستند، نه معلوم باش و نه مجهول. بگذار همیشه چیزی برای نو بودن در تو بیابند، یک چیز بکر که شگفتشان کند. آن دوستی که برایش باید تمام فکرهایت را بازگویی تا که شاید اندکی بیشتر فهم کند چگونگی‌ات را، دوست نیست. آدم‌هایی که برایشان مهم هستی، که دوستت دارند، بی‌شرح و تفصیل می‌شناسندت و هیچ قضاوتی بر پوسته‌ی بیرونی‌ات نخواهند داشت. برای آدم‌هایی که مهم می‌شوند توی زندگی، مهم است که خودت را درک کنند. همان خودی که در اعماق وجودت آرام گرفته، که گاهی کودکی سر به هواست و بازیگوش، گاهی بچه‌ای کز کرده کنج دیوار و گاهی...  بی‌خیال، آدم که خودش را شرح نمی‌دهد :)

۹۲/۱۰/۱۶ | ۱۵:۲۶
آدرینا
زندگی با تمام مهره‌های سیاه و سپیدش، بازیِ شیرینی‌ست. مثل ایام آفتابی که همه را خوشایند است، و تیرگی شب، که عالمی دگر دارد...

۹۲/۱۰/۱۰ | ۱۳:۵۴
آدرینا
انگار رسم است که تمام فصل‌ها را دغدغه‌ای باشد. پاییز؛ دل کندن از تعطیلات است و حرص خوردن از مشق‌های ننوشته‌ی شبانه. زمستان؛ دی ماهش می‌شود همان لحظات ملکوتی! که از ترم بعد جبران می‌کنی. بهار؛ خردادش را همه می‌شناسند، چه نسل امتحانات ثلثی، چه بچه‌های آزمون نهایی و چه... خلاصه که آوازه‌ای دارد این ماه. و تابستان؛ هیچ‌کس کنکور تیر را از یاد نمی‌برد، حتی اگر برگ‌هایش ورق‌خورده‌ی خاطراتت باشد. +جَمعش ادامه است: نیمه‌ی خالی را خوب کاویدیم. نوبتی هم که باشد، حرف می‌رسد به جاهای خوب. پاییز؛ خیلی‌ها دوستش دارند. حتمن خوانده‌اید متنی را که می‌گوید: خرید که می‌روید، پالتویی با جیب‌های بزرگ، به اندازه‌ی دو دست بخرید. شاید همین پاییز عاشق شدید! اصلش هم همین است، پاییز یک جورهایی همه را یاد عاشقی می‌اندازد. "هوای دو نفره" هم مصداق بارزش. زمستان؛ شیطنت دارد این فصل! انگار همه از خودشان می‌زنند، از کُتی که بر شانه‌ات می‌نهند بگیر تا شال‌گردنی که قسمت آدم‌برفی می‌شود. حکایت مزه‌ی بستنی در هوای سرد است که بیشتر می‌چسبد. دوست داشتن آدم‌ها هم سرد نمی‌شود، بالا می‌زند! بهار؛ مؤخره‌ی اسفند که هیچ، فروردین و عیدی‌های هفت‌سینش عالمی‌ست. شعر هم شده: "بوی عیدی، بوی سیب..." اردیبهشت هم بهشت دنیوی‌ست. اهلش، گلاب‌گیری کاشان را می‌دانند که چیست. و باز تابستان؛ من از مردادی می‌نویسم که برایم زیباست، که تب دوست داشتن را نسبت داده‌ام به آن. تابستان راز است؛ آیین مرسومی ندارد که حرفش را زنیم اما همه خاطراتی ازش دارند که دلی‌ست.

۹۲/۱۰/۰۵ | ۱۳:۰۶
آدرینا
پیش‌تر اگر بود شاید، دوست می‌داشتم خنده‌ی ستاره را؛ حتی چال گونه‌ی ماه... دیشب که چِل‌کلاغ شد از بغض آفتاب، دلم گرفت. فکری شدم...! نکند لرزِ بید از بی‌مهری‌ست؛ یا گل‌آلودگی مرداب از سردخوییِ ماهی‌ست؟ اصلن شاید همین زمستان که خیلی هم دوست‌ترش دارم، تلافیِ برف شادیِ مردادی‌ست! +مثل ضمیر "هر" و "همه" ای که الصاق شده‌ست به ما، احوال من نیز مبهم است.

۹۲/۱۰/۰۴ | ۲۳:۱۸
آدرینا
می‌گویند بعد از تو، زمین یخ می‌زند؛ و آدم‌ها، دلشان بیشتر می‌سُرَد...!

۹۲/۱۰/۰۲ | ۰۰:۵۵
آدرینا
خاطره‌بازی‌های زمستونی، مبارک :) ;) +ادامه‌ی مطلب: اینکه فال حافظ شب یلدات حرف دلتو بزنه، خیـــــلی خوبه :) که بگه می‌شه، اگه بخوای درست می‌شه. +دلم می‌خواد یه مدت فقط حرفای دلمو بنویسم. فکرامو، احساساتمو، آنچه گذشتِ روزانمو. ولی خودم پشیمون می‌شم از یه طرف، یه جورایی چهارچوب وب بهم می‌خوره. دل‌گفته‌های تنهایی و حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند؛ با همین ردیف و قافیه‌هاش شکیله. پس بی‌خیال.

۹۲/۰۹/۳۰ | ۲۳:۵۵
آدرینا
چشم‌هایت، شبی‌ست که خورشید از پسِ یلدایش، طلوع می‌کند... +نگاه تو، مشرق جغرافیای من است. پ.ن: برای بانویی که واژه‌هایش خیس خورده‌اند :) نیم سالگی‌ات مبارک دوستم :) ;)

۹۲/۰۹/۳۰ | ۰۲:۵۵
آدرینا
بوسه‌ی بدرقه را خواب بودی دیشب، که بر گونه‌ات زدم. می‌دانم چمدانت را دست گرفته‌ای و رفتن را شماره می‌کنی. سفرت سلامت عزیز دوست داشتنی. راستی! لابه‌لای روزهای خوشی که گذشت، چند ورق یادگاری برایت گذاشته‌ام. بگذار دوباره‌ای که به هم می‌رسیم را لبخند، سلام دهیم. فنجانم را دست گرفته‌ام، پشت پنجره، شومینه هم آتشش گرم است. در را باز بگذار؛ که بهمن، با کفش‌های برفی‌اش میهمان است آذرم...

۹۲/۰۹/۲۷ | ۱۹:۳۴
آدرینا
لحظه‌ها می‌گریزند و سپیدموی این خیالم؛ که قدمگاهت امشب به کومه‌ی من ختم می‌شود؟

۹۲/۰۹/۲۳ | ۰۰:۴۹
آدرینا