بایگانی اسفند ۱۳۹۱ :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۱ ثبت شده است

من عاشقِ بارون و گیتارم... من خیلی وقتا ساکتم، سردم. وقتی که می‌رم تو خودم شاید، پاییزِ سال بعد برگردم...  پ.ن: رستاک

۹۱/۱۲/۲۸ | ۰۱:۳۲
آدرینا
بعد از تو؛ تمامِ من، خاطره‌ای‌ست از روزهای رفته. دختری مانده در دیروزها... تا نیایی، نباشی، به‌روز نمی‌شوم.

۹۱/۱۲/۲۴ | ۲۳:۱۴
آدرینا
چند دقیقه‌ای مانده بود تا دوِ صبح، نوشتی "و عشق قیچی شد! وقتی تو سنگ شدی و من، کاغذی بی‌رنگ" و اما من... "انتخابِ بد و بدتر می‌شود بانو، میانِ سنگ شدن یا سرد شدن. عشقی که سوزان شود به آتش می‌کشانَدَت. سرد شدنی در کار نیست، مگر به زیرِ خاکِ یادِ یار خُفتن. پس سنگ می‌شوی... که باشد، که باشی. دور می‌شوی، تلخ و گزنده، آدم‌بَده‌ی قصه می‌شوی. اما همین‌قدر که سهمِ دزدانه دیدنِ یار، تو را باقی‌ست، می‎شود بهترین انتخابِ اجباری. سنگی ساییده و کاغذی چروک‌خورده... به هست‌بودنش می‌ارزد این درد، کمتر از نیست‌شدنِ دلدار، درد می‌نشاند به دلت. لااقلش همین است "  پ.ن: من و سعیده

۹۱/۱۲/۱۵ | ۰۴:۲۴
آدرینا
دست‌های آفتاب مهربان است. به سخاوتِ نگاهت، گرم می‌کند دل‌های یخ‌زده را. می‌دانم که از چِل‌گیسِ خورشید تابیده‌ای. لبخندِ طلایی‌ات مرا فاش می‌گوید این راز.  پ.ن: می‌دونم همگی خوابیدین :)  اما به وقتِ سحر، صبحتان کامروا...

۹۱/۱۲/۱۳ | ۰۵:۱۵
آدرینا
صدایم بی‌صدایی است! یک سکوتِ ناب. آنقدر فریادِ در گلو مانده، ارث برده‌ام که تارهای صوتی‌ام خراشیده‌اند از زخمِ این حرف‌ها...

۹۱/۱۲/۱۱ | ۱۵:۳۷
آدرینا
تکیه‌زده بر نرده‌های ایستگاه، روان‌شدنِ احساس را به دوردست نظاره می‌کنم. همیشه پای غرور که وسط آید، حساب‌کتاب می‌کنی که چندچند بدهکاری و از عشق، بستانکار... کاش چِکِ عاطفه، هیچ‌گاه برگشت نخورد.

۹۱/۱۲/۰۹ | ۰۰:۴۹
آدرینا
دست‌های واقعیت زبر است، زخم می‌زند به روحِ آدم. خیالِ عزیزِ من اما، لطافتش به برگِ گل می‌ماند. آرامم می‌دهد، وقتی پشتِ پنجره‌ی احساس، شانه‌به‌شانه‌ام لمس می‌کند دل‌خستگی‌هایم را. بی‌وفا نیستم، اما حقیقتِ من، باور کن زیادی تلخ می‌شوی وقتی استادانه خوب و بدهای زندگی را تازیانه می‌زنی بر من. شاگردِ لجبازت، دلش را به حِس‌نوشته‌های کُنجِ دیوار خوش کرده. بیرونِ این اتاق، برای منی که قلبم به اندازه‌ی مُشتِ دستِ راستم کوچک است، زندگی زیادی هیبت دارد. من به همین سه‌کُنجِ شخصی، قانعم.

۹۱/۱۲/۰۳ | ۱۲:۳۰
آدرینا