بایگانی مرداد ۱۳۹۳ :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

هیچ اتفاقی، قرار نیست بیفتد! اما آدمی است دیگر؛ همیشه، منتظر می‌ماند... "اورهان ولی - خیال خام"

۹۳/۰۵/۲۰ | ۱۸:۴۱
آدرینا
آدما وقتی تو مرحله‌ی ذهنیتن، همه‌چی واسشون جذابیت داره، جدیده. دلشون می‌خواد کشف و شهود کنن. اما وقتی با اون عامل جذب‌کننده، چندبار مواجه بشی، کم‌کم درکت از اون عمیق‌تر می‌شه و از ذهنیت به عینیت می‌رسن. هیچ‌وقت وقتی توی مرحله‌ی ذهنیت هستین، تصمیمای بزرگ نگیرین. چون یه هیجانه، فروکش می‌کنه و رنگ می‌بازه. دنبال عینیت باشین، چیزی که موندگاره، تثبیت شده‌ست. همین :)

۹۳/۰۵/۱۹ | ۲۰:۱۰
آدرینا
آدم‌ها دورِ خودشان حصار می‌کشند. مترسک، به پرچین‌های بی‌شماری چشم دارد؛ پریدن نمی‌داند... +ادامه‌ی مطلب: گوشواره‌ای را می‌مانم عاریه، دلنگ‌دلنگ، آویزان دنیا، آویزان حضوری بی‌دغدغه، آویزان سایه‌ای بی‌اسم، آویزان بودنی با نامِ مستعارِ زندگی. به زانو درآمده‌ای تنها، بی‌لنگه، عاریه... "نیکی فیروزکوهی - خیال خام"

۹۳/۰۵/۱۹ | ۱۵:۳۶
آدرینا
گاهی یک پیراهن چهارخانه‌ی مردانه هم حتی، می‌تواند خانه‌ی آدم باشد. که دلتنگی‌هایت را در جیبش بریزی و دگمه‌هایش را برای همیشه ببندی. "رویا شاه‌حسین‌زاده - خیال خام"

۹۳/۰۵/۱۶ | ۰۱:۲۷
آدرینا
می‌شود از ته کفش‌هایشان، شناخت! یا رفته‌اند و جاده‌ها را طی کرده‌اند، یا مانده‌اند و سیگارها را، لِه... "حسین غلامی‌خواه - خیال خام"

۹۳/۰۵/۰۳ | ۱۶:۵۸
آدرینا
گاهی باید از هیچِ محض شروع کرد... "آدرینه رایش"

۹۳/۰۵/۰۳ | ۱۶:۲۰
آدرینا
من از دردهایم فریاد نمی‌کشم. بگذار به آرامی، تمامِ مرا فرا گیرند. درد؛ حسی‌ست از بودن، یادم می‌آورد که این‌ها خواب نیست. تمام این روزها را زیسته‌ام. +ادامه‌ی مطلب: نوشتن، راحت‌تر از حرف زدن‌های رو در روست. کمی درد و دل کنیم؟ از یک جایی به بعد بلند گریه کردن را بلد نشدم! یادم رفت. از یک جایی به بعد، حرف زدن از احساساتم سخت شد، اینکه بگویم "دوستت دارم". از یک جایی به بعد، نگاه‌ها رنگ گرفت. مهم شد انگار، و من، خودم را ندیدم، کم دیدم. از یک جایی به بعد، فهمیدنم سخت شد. لجباز بودم، هنوز هم این سرکشی در من هست. مغرور شدم؛ غرور چیز بدی نیست، گاهی تنها سرمایه‌ی یک نفر می‌شود که می‌خواهد هنوز هم آدمیت را پاس بدارد. خودم را دستِ کم گرفتم، باختم. و امروز بیشتر از همیشه، حس آدمی که اشتباهی مرتکب شده را به دوش می‌کشم. زمان چیز ارزشمندی‌ست؛ قدر روزها را ندانستم و حالا، همین امروزی که زیاد هم نمی‌گذرد ازش، پشیمانی زیر پوستم دویده است و خوره شده به جانم. خراب کردم، بد هم خراب کردم...

۹۳/۰۵/۰۲ | ۲۰:۱۰
آدرینا
سال‌ها پیش از این، چشمه‌ها، شاهدانی بودند بر عشقی که در دل‌ها می‌جوشید. و امروز، آب‌سردکنی که در سالنی برهوت، تنها مانده‌ست، بهانه‌ای می‌شود برای دوباره دیدن. +آخرین‌بار بود...؟!

۹۳/۰۵/۰۲ | ۱۹:۲۰
آدرینا