بایگانی اسفند ۱۳۹۲ :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۱۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

کفگیر زمستونم خورده ته دیگ! دیگه آخراشه... از صمیم قلب آرزو دارم بهاری که تو راهه و پر از شکوفایی و نو شدن، سرآغاز بهترین روزها و لحظه‌ها باشه براتون... پر از تجربه‌های شیرین و دوست داشتنی، سالی پر از روزهای صورتی و سبز و سرخابی... بهار 93 رو به همتون تبریک میگم ویـــــــــژه :) دومین بهاری خواهد بود که با دل‌گفته‌ها کنارتون هستم و ازین بودن بـــــــــــی‌نهایت خوشحالم... همیشه گفتم بهترین‌ها براتون آرزومه، به خصوص دم عیدی که خب همه‌ی این خواستن‌ها و آرزوهای خوب چندبرابر هم می‌شه :) "هرچی آرزوی خوبه مال تو، هرچی که خاطره داریم مال من" سال نوتون مبارک :) :*

۹۲/۱۲/۲۸ | ۰۰:۴۲
آدرینا
+ زمستان نیست! دلتنگی توست... که به لرزه انداخته چهار ستون دلم را...!
- من از وجب کردن این فاصله‌هاست که دلگیرم. می‌میرم!

+ وجب به وجبش را با یاد تو پر کرده‌ام. جای خالی نیست، از هر طرف که بنگری، به یاد تو ختم می‌شوم.
- و من، در آستانه‌ی این بود و نبودها، محبوسم...

+ آخر قصه‌ی ما که نیست، پس بود و نبودی هم نیست. هرچه هست، بودِ بود است...
- ماضی بعیدی که خاطرش، تا ابد التزام است.

+ من از ماضی بودن‌ها خسته‌ام. می‌ترسم هیچ‌وقت به حال نرسم...
- حالم روبه‌راه نیست، مثل گذشته‌ای که درد دارد... من، آینده را بیم دارم!

+ حالم، رو به راهی‌ست که تو از آن رفته‌ای... اشتباهی‌ست! نو نوار شدن گذشته‌ی خاک خورده‌ام در این خانه‌تکانی‌های عیدانه، فزاینده‌ی دردِ آینده‌ست...
- پستوی دیروزها را که می‌کاوم، به منی می‌رسم خسته و رنجور... دخترکی کز کرده، کنج تنهایی، که فال روزهای پسین‌اش، خش افتاده...

+ دخترکی که کمتر از انگشتان دست به بهار شکفتنش باقی‌ست. پس گذشته‌اش گذشته... روزشمار زادروزش است
- و شبانه‌هایش به واژه‌های دوست، رج خورده‌ست

+ رج‌هایش، که به تار و پود کشیده است
- و تمام من شده است این نگاره‌ی خوش‌نقش...

"واژه‌هایی که همپای سعیده و من، به قافیه نشستند"

۹۲/۱۲/۲۷ | ۰۴:۴۹
آدرینا
منم! غریبه‌ای در عکسی دسته‌جمعی! میان آشنایان، سوال دائم بی‌جوابم من! من "این کیست؟" هستم... "علیرضا روشن - خیال خام"

۹۲/۱۲/۲۵ | ۲۳:۲۱
آدرینا
شاید عجول بودن جزو صفات همیشگیم بمونه :) دوست داشتم یه متن خوب برای شروع بهار بنویسم اما چند سطری که پیش رفتم، به جای خنده بغض کردم. به جای خوشحال شدن، گریم گرفت ولی دلم می‌خواست حرف بزنم، چون دلم تنگ شده بود واسه خیلی چیزا. بعضیاشون زیادی شخصی‌ان، هیچ‌وقت حرفی ازشون نزدم یه جورایی فقط سهم منن. بعضی دلتنگیا هم دلیلش همینجا بود، همین وب. آدمایی که یه اسم ازشون می‌دونم یا یه آدرس که می‌رسه به دلکده‌هاشون. نمی‌خوام ایندفه هم عجولانه تصمیم بگیرم. شاید یه حس زودگذر باشه، شاید حالم بهتر بشه، که می‌دونم می‌شه. پس فعلا فقط ساکت می‌شم. سعیده یادته از ترسام واست گفتم؟ از ننوشتن؟ دلم می‌خواد قبل از اینکه مجبور بشم، خودم دست بکشم اما از اینم می‌ترسم. یه جورایی وقتی پای دوست داشتنی‌های زندگیم وسط باشه من آدم ترسویی می‌شم، دلِ دل‌کندن ندارم. هنوز اونقدر دلم قرص نشده که بگذرم. آدمِ این کار نیستم، می‌دونم. فقط این دلتنگیِ عجیب و غریب رو دوس داشتم بنویسم. خودخواهیه ولی گاهی دلت می‌خواد فقط و فقط آروم بگیری. +ادامه‌ی مطلب: معذرت ازین خودخواهی... مسخره‌اس واسه چیزی که هنوز پیش نیومده غصه خوردن؟ آره، یه جورایی مسخره‌اس. ولی من از فکر نبودن اینجا هم غصه‌ام می‌شه. اشکم در میاد. وای به روزی که...

۹۲/۱۲/۲۳ | ۲۱:۱۵
آدرینا
خیــــــــــــــــــــلی روز خوبی بود :) با دوزتان رفتیم کنسرت سیروان خسروی و چقـــــــــدر جیغ زدیم و خوندیم ;) عــــــــــالی بود...

۹۲/۱۲/۱۹ | ۲۱:۲۶
آدرینا
سیگار خاموشی که بر لب است؛ بی‌هیچ شعله، اندیشه‌اش خاکستر زیر پاست... +عنوان، بخشی از دکلمه‌ی "هم‌مرگ" علیرضا آذر

۹۲/۱۲/۱۸ | ۲۲:۰۰
آدرینا
تو هر شهر دنیا که بارون بیاد، خیابونی گم می‌شه تو بغض و درد. تو بارون مگه می‌شه عاشق نشد، تو بارون مگه می‌شه گریه نکرد. مگه می‌شه بارون بباره ولی، دل هیشکی واسه کسی تنگ نشه. چه زخم عمیقی توی کوچه‌هاس، که بارون یه شهرو به خون می‌کشه. تو هر جای دنیا یه عاشق داره، با گریه تو بارون قدم می‌زنه. خیابونا این قصه رو می‌دونن، رسیدن سرآغاز دل کندنه. هنوز تنهایی سهم هر عاشقه، چه بارون تلخی داره زندگی. با یه باغی که عاشق غنچه‌هاس، چه جوری می‌خوای از زمستون بگی. یه وقتا یه دردایی تو دنیا هست، که آدم رو از ریشه می‌سوزونه. هر عشقی تموم می‌شه و می‌گذره، ولی خاطره‌اش تا ابد می‌مونه. گاهی وقتا یه جوری بارون می‌آد، که روح از تن دنیا بیرون می‌ره. یکی چتر شادیشو وا می‌کنه، یکی پشت یه پنجره می‌میره. "شهر بارونی - سیامک عباسی"

۹۲/۱۲/۱۸ | ۲۰:۱۸
آدرینا
من دلم تنگ شده‌ست. دیوارها فریاد می‌زنند، پنجره‌ها عاصی از دوری‌اند. صندلی را از زیر پایم کشیده‌اند انگار؛ هوا کم است، من بی‌جان. سرد است، من سرگردان. واژه‌ها به درد من آلوده‌اند، می‌بارند، خیس می‌شوند. نارنجی‌های جیغ، جیغ می‌زنند؛ کبود می‌شوند و من، میانه‌ی این هذیان تب‌زده، تو را می‌بوسم... +برای سعیده‌ی عزیزم

۹۲/۱۲/۱۴ | ۲۲:۴۷
آدرینا
+بیا رو اینا سرمایه گذاری کنیم، آیندشون روشنه :)) _با ما آینده‌ی اینام تیره می‌شه :دی +می‌دونی؟ اینجا آدم می‌دونه ته‌اش یه چیزی می‌شه _اوهوم +دیدی دختره رو؟ راه رفتنشونم با درس خوندنه :| _:)) :دی

۹۲/۱۲/۱۲ | ۱۸:۲۶
آدرینا
وقتی که چشم بسته، روی طنابی که یک سرش در دست تو بود، بندبازی می‌کردم؛ دریافتم که همیشه در عشق، مسئله اعتماد بوده است. میان چشم‌های بسته‌ی من و دست‌های لرزان تو... "میلاد تهرانی - خیال خام"

۹۲/۱۲/۱۲ | ۱۸:۰۷
آدرینا