بایگانی آذر ۱۳۹۲ :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۱۲ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

خاطره‌بازی‌های زمستونی، مبارک :) ;) +ادامه‌ی مطلب: اینکه فال حافظ شب یلدات حرف دلتو بزنه، خیـــــلی خوبه :) که بگه می‌شه، اگه بخوای درست می‌شه. +دلم می‌خواد یه مدت فقط حرفای دلمو بنویسم. فکرامو، احساساتمو، آنچه گذشتِ روزانمو. ولی خودم پشیمون می‌شم از یه طرف، یه جورایی چهارچوب وب بهم می‌خوره. دل‌گفته‌های تنهایی و حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند؛ با همین ردیف و قافیه‌هاش شکیله. پس بی‌خیال.

۹۲/۰۹/۳۰ | ۲۳:۵۵
آدرینا
چشم‌هایت، شبی‌ست که خورشید از پسِ یلدایش، طلوع می‌کند... +نگاه تو، مشرق جغرافیای من است. پ.ن: برای بانویی که واژه‌هایش خیس خورده‌اند :) نیم سالگی‌ات مبارک دوستم :) ;)

۹۲/۰۹/۳۰ | ۰۲:۵۵
آدرینا
بوسه‌ی بدرقه را خواب بودی دیشب، که بر گونه‌ات زدم. می‌دانم چمدانت را دست گرفته‌ای و رفتن را شماره می‌کنی. سفرت سلامت عزیز دوست داشتنی. راستی! لابه‌لای روزهای خوشی که گذشت، چند ورق یادگاری برایت گذاشته‌ام. بگذار دوباره‌ای که به هم می‌رسیم را لبخند، سلام دهیم. فنجانم را دست گرفته‌ام، پشت پنجره، شومینه هم آتشش گرم است. در را باز بگذار؛ که بهمن، با کفش‌های برفی‌اش میهمان است آذرم...

۹۲/۰۹/۲۷ | ۱۹:۳۴
آدرینا
حسودم، به انگشت‌هایت، وقتی موهایت را مرتب می‌کنند. حسودم، به چشم‌هایت، وقتی تو را در آینه می‌بینند. و حسودم، به زنی که رد شدن از لنزهای رنگی‌اش، رنگ پیراهنت را عوض می‌کند. چه کار کنم؟ من زنِ روشنفکری نیستم. انسانی غارنشینم، که قلبم هنوز در سرم می‌تپد؛ -که بادی که پنجره‌های خانه‌ام را به هم می‌کوبد، روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟ و بارانی که باریده و نباریده تورا یادم می‌آورد، روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟- حسودم، و هی می‌ترسم از تو، از خودم، از او. می‌ترسم و هی شماره‌ات را می‌گیرم، و صدای زنی ناشناس که شاید عطر تو از گل‌های پیراهنش می‌چکد، که شاید بوی تو از انگشتانش می‌چکد، که شاید حروف نام تو از لبانش می‌چکد، هر لحظه از دسترسم دورترت می‌کند. تو دور می‌شوی، من، فرو می‌روم در غار تنهایی‌ام. کنار وهمِ خفاشی که این روزها دنیایم را وارونه کرده‌ست. "لیلا کردبچه - خیال خام"

۹۲/۰۹/۲۶ | ۰۰:۱۳
آدرینا
از زندگی از این همه تکرار خسته‌ام، از های و هوی کوچه و بازار خسته‌ام. دلگیرم از ستاره و از ماه و آسمان، از هرچه و هرآنکه و هر کار خسته‌ام. دل‌خسته سوی خانه، تن خسته می‌کشم، وایا از این حصار دل‌آزار خسته‌ام. بیزارم از خموشی تقویم روی میز، از دنگ‌دنگ ساعت دیوار خسته‌ام. از او که گفت: یار تو هستم ولی نبود، از خود که زخم خورده‌ام از یار خسته‌ام. با خویش در ستیزم و از دوست در گریز، از حال من مپرس که بسیار خسته‌ام. "استاد بهمنی" +ادامه‌ی مطلب: من این روزها را، بیش از زیادی، خسته‌ام. +شاید که پنهانش کنم، اما تو را پوشیده نیست... (سینوس ذهنی)

۹۲/۰۹/۲۴ | ۲۱:۳۸
آدرینا
لحظه‌ها می‌گریزند و سپیدموی این خیالم؛ که قدمگاهت امشب به کومه‌ی من ختم می‌شود؟

۹۲/۰۹/۲۳ | ۰۰:۴۹
آدرینا
دوست داشتنت بلوری‌ست، و ماه، تلنگری شبانه. +ادامه‌ی مطلب: تو از میانه‌ی فردا طلوع کرده‌ای! و چه زیرکانه، زیر پوست خورشیدِ امروز دویده‌ای.

۹۲/۰۹/۲۱ | ۲۲:۵۹
آدرینا
دوست داشتن حس خوبی‌ست. دوست داشته شدن، خوب‌تر. و شاید سخت‌ترین حسی که می‎شود داشت! فهمیدنش سخت است، قبولش سخت‌تر. گاهی آدم انکار می‌کند، زیر بار دوست داشتن نمی‎رود و آنقدر بر سر کشمکش‌های دلش می‌ماند تا آخر یادش می‌رود که اولین‌بار، اولین لحظه، همان اولین خاطره، حسش چه بوده‌ست. همین است که گاهی می‌گویم عشق را حساب کردن، خطاست و همین من، حرف‌هایم را دور می‌زنم، کج می‌روم، دور می‌شوم، نمی‌رسم. و حس خوب دوست داشتنم را پشت گمان‌های نابلدانه گم می‌کنم.

۹۲/۰۹/۱۷ | ۲۳:۵۵
آدرینا
پریروز برای آدم برفیِ تراس روبرویی دست تکان دادم، سلام داد. دیروز فقط شال سیاهش را گوشه‌ی نرده‌ها خیس و آفتاب‌خورده دیدم. و امروز، آدم‌های پشت تلویزیون خانه‌مان، برفکی بودند!

۹۲/۰۹/۱۷ | ۲۲:۴۲
آدرینا
وسواس که به خرج می‌دهی همه‌چیز وسوسه‌ی خراب شدن می‌گیرد. خیالت نباشد که دنیا چه رنگی‌ست، اما، فواره‌ها رقص می‌گیرند و قناری سرمست می‌خواند. زندگی رسمش به بی‌خیالی‌ست، که گذر کنی. صرف مکرر "چه می‌شود" ها، واکنش عکس می‌دهد و خروش زندگی را به مردابی گل‌آلوده، بدل می‌نماید.

۹۲/۰۹/۰۹ | ۲۱:۲۳
آدرینا