بایگانی خرداد ۱۳۹۲ :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

تنهایی؛ حسِ بی‎مخاطبی‎ست که تمامِ تو را نشانه می‎رود، انکارِ صورتکِ خندانی که بر چهره داری. از خویش می‎رهانَدَت، نه اینکه تمامِ انزواها آخرش عروج باشد و تعالی. گاهی همین دغدغه‎های پوچ‎انگارانه، فرودی خاک‎آلود می‎شود بر سطورِ زندگی. تنهایی؛ دلیلِ جداماندگیِ توست از آنچه هستی، بودی، و یا باید که می‎بودی. فکر و فکر و فکر، موریانه‎ی ذهن می‎شود، آدم را می‎بلعد. و جایی در خلأیی بی‎مُنتها، پس می‎دهد. آشفته‎خیالیِ این دوران، التزام باشد شاید. روزنی برای گذر از پستویی نمور و تاریک، به سرسرایی چلچراغ. همیشه اما، "شاید"ی قد علم می‎کند. تنهایی؛ اعجازی از زیستن باشد، شاید...!  پ.ن: عنوان، برداشتِ سطری‎ست از کتابِ "سمفونی مردگان - عباس معروفی"

۹۲/۰۳/۲۸ | ۱۱:۵۵
آدرینا
آسمانِ شب را شکافتن، و دلِ ماه را دریدن... خشونتِ واژه‌ها، فدای عاشقانگی‌هاشان. همین توی همیشه عاشق، مگر تعصبِ مردانه‌ات را پشتِ فریادها هوار نمی‌کِشی؟ نبضِ شقیقه‎ات می‌زند و از التهاب، به نفس‌نفس می‌افتی... اما دوستم داری که حرف‎های آرامت را فریاد می‌کنی، دوستم داری که نابلدانه عاشقی می‌کنی. و دوستت دارم که حساسیت‌های مردانه‎ات، گیر می‌شود به زندگی. تظاهرِ دوست‌داشتنمان بی‌نظیر است، تو سکوت می‎دَری به منطقِ عشق، من عتاب می‎کنم به باورِ عاشقی...  پ.ن: متاثر از آنچه خوانده‌ام :)

۹۲/۰۳/۲۸ | ۰۳:۰۸
آدرینا
نگاهت، سنگ‌قلاب می‌کند دل را. چه تیزبینانه دل می‌زنی...

۹۲/۰۳/۲۱ | ۲۱:۳۵
آدرینا
ساز نمی‌دانم. صدای خَش‌گرفته از پُرحرفی‌های لب‌بسته هم، آواز را می‌رنجاند. من خوب می‌شنوم... طنینِ کوبنده‎ی قلب را، لحنِ خوش‌آهنگِ عشق را، و صدای گام‌هایی که سراسر اضطراب، دوراهیِ ماندن و رفتن را لگدمال می‌کنند. گوشِ موسیقایی‌ام خوب است. فرق است میانِ نفسی که فرو می‌بَرَی برای گفتنِ دوستت دارم، با دَمی که می‎خواهد خداحافظ را فوت کند توی صورتت... تیز می‌شنیدم و جز سکوت، عایدم نشد. "کوزه‌گر از کوزه‌شکسته آب می‌خورد!" شاید اگر سنگین‌سمع بودم، حرف‌هایت را فریاد می‌زدی، دوست داشتن‌هایت را چندمرتبه تکرار می‌کردی و من، به لبخند می‎گفتم: نمی‌شنوم، بلندتر...  + دعوت نامه :)  برای سرد شدن از سخن، زیادی زود است. من تبِ چندصدهزار واژه‌ای را دارم که باید به پایت غزل کنم. حرفی بزن، بگذار قافیه‌های این شعر، جور شوند...

۹۲/۰۳/۱۵ | ۱۲:۳۰
آدرینا
زندگی را کُنجِ اتاقی کِز کنی، یا در برهوتِ معابرِ شهری... عادت به نبودن که داشته باشی، خاطرت محو می‌شود. دیگر گنجشکی حتی به لهجه‌ات نمی‌خواند، رنگ می‌بازی از دنیا، رویا... سایه‌ی شومِ روزمرگی، روحت را می‌دَرَد. و چه سبک‌بال به سازِ گردبادِ هستی، خواهی رقصید...

۹۲/۰۳/۰۸ | ۰۰:۴۸
آدرینا
زخم‌هایم دهان گشاده‌اند برای بلعیدن. زندگی هرقدر هم چرک و نازیبا، من زیستن‌های عاشقانه‌ام را دوست دارم. خوشی‌های یک روزه، خنده‌های آنی، رفاقت‌های دلانه... میانِ این همه چراغِ خاموش، میانِ این وهمِ تاریک، هنوز کورسوی امیدی برای چنگ‌زدن هست. "من زنده‌ام هنوز و غزل فکر می‌کنم" دستی باید مرا ازین چاهِ زهرآلود بالا کشد. روشن‌ضمیر شوم، شاید، طنابِ رهایی‌ام به چاه افتد...  پ.ن: سطر داخل گیومه عنوان یکی از مجموعه‌های استاد بهمنی است.

۹۲/۰۳/۰۶ | ۲۲:۲۵
آدرینا
ردِ خیالت بر تنِ کوچه‌ها نبض می‌زند. دیوارها به پای عشقت ایستاده، و پنجره؛ چه آغوش‌گشاده حضورت را تمنا می‌کند... + تنهایی؛ تاوانِ بازیِ سرگرم‌سازی‌ست که به نامِ عشق آغاز می‌شود...!

۹۲/۰۳/۰۵ | ۰۱:۲۹
آدرینا
"هِق‌هِق" کافه‌ی دیدارمان بود؛ اوایل چقدر لودگی کردم بر سرِ این نام، قحطی بود مگر؟! روزها گذشت و خنده‌ها اوج گرفت... حالا که کُنجِ همیشگیِ پاتوق نشسته‌ام، می‌بینم که خنده‌های پُر صدا، چه زود خاموش می‌شوند، سر می‌روند. اینجا همه آرام‌اند، کسی اشک نمی‌ریزد. آدم‌های کافه، هِق‌هِقشان را پشتِ سیگارها دود می‌کنند. بُغض را با طمأنینه، با جرعه‌ای قهوه‌ی سردشده و گَس، فرو می‌برند. حالا دیگر کَل‌کَلی با نامش ندارم. آنقدر برازندگی دارد که خنده‌های اولِ کار را خوب رودست می‎زند. دیگر تا دنیادنیاست آدم که هیچ، خشکیده‌برگی هم به سُخره نمی‌گیرم...

۹۲/۰۳/۰۱ | ۲۱:۲۴
آدرینا
به‌سانِ زمستانی که از شکافِ پنجره، نبضِ شعله می‌گیرد، حصارِ خاطرم را در هم می‌شکنی و شاه‌نشینِ دل می‌شوی...

۹۲/۰۳/۰۱ | ۱۵:۵۵
آدرینا