مشترک‌نوشت :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با موضوع «مشترک‌نوشت» ثبت شده است

+مهم نیست که بیست‌وچند بهار را دیده باشی، گاهی دلت بهانه‌گیر می‌شود و تو، آغوشی می‌خواهی که تمام حق‌های دنیا را بی‌چون و چرا از آنت دارد و گلایه‌هایت را به جان خَرد...
_مهم بهارهایی که دیده‌ای نیست، مهم کودک درونی‌ست که آنقدر به آغوش کشیده نشده بزرگ می‌شود که بهانه‌گیر می‌ماند و می‌ماند و می‌ماند...

+کودکی که به جای دست دراز کردن سمت دل‌خواسته‌هایش، سر به زیر انداخت و دست در جیب، گذر کرد...
_من طعم بی‌روحی و دل‌شکستگی را از چشمان بی‌فروغ کودکی چشیدم و زبانم بند آمد...

+و چه تلخ است کودکی بی‌هیچ بچگانگی، یک شبه بار کهن‌سالی را به دوش کشد...
_کودکان ما، سال‌هاست کودکی نمی‌کنند...

+و بار ندانم‌کاریِ آدم‌بزرگ‌هایی را به دوش می‌کشند که سال‌هاست در پی آغوشی برای گریستن بهانه‌هاشان، پای بر زمین می‌کوبند...

"شب‌نوشته‌ای دیگر که عطر خوش واژه‌هایت را همراه دارد" امضا: من و سعیده‌ی عزیزم 

۹۳/۰۱/۲۸ | ۰۱:۱۳
آدرینا
+ زمستان نیست! دلتنگی توست... که به لرزه انداخته چهار ستون دلم را...!
- من از وجب کردن این فاصله‌هاست که دلگیرم. می‌میرم!

+ وجب به وجبش را با یاد تو پر کرده‌ام. جای خالی نیست، از هر طرف که بنگری، به یاد تو ختم می‌شوم.
- و من، در آستانه‌ی این بود و نبودها، محبوسم...

+ آخر قصه‌ی ما که نیست، پس بود و نبودی هم نیست. هرچه هست، بودِ بود است...
- ماضی بعیدی که خاطرش، تا ابد التزام است.

+ من از ماضی بودن‌ها خسته‌ام. می‌ترسم هیچ‌وقت به حال نرسم...
- حالم روبه‌راه نیست، مثل گذشته‌ای که درد دارد... من، آینده را بیم دارم!

+ حالم، رو به راهی‌ست که تو از آن رفته‌ای... اشتباهی‌ست! نو نوار شدن گذشته‌ی خاک خورده‌ام در این خانه‌تکانی‌های عیدانه، فزاینده‌ی دردِ آینده‌ست...
- پستوی دیروزها را که می‌کاوم، به منی می‌رسم خسته و رنجور... دخترکی کز کرده، کنج تنهایی، که فال روزهای پسین‌اش، خش افتاده...

+ دخترکی که کمتر از انگشتان دست به بهار شکفتنش باقی‌ست. پس گذشته‌اش گذشته... روزشمار زادروزش است
- و شبانه‌هایش به واژه‌های دوست، رج خورده‌ست

+ رج‌هایش، که به تار و پود کشیده است
- و تمام من شده است این نگاره‌ی خوش‌نقش...

"واژه‌هایی که همپای سعیده و من، به قافیه نشستند"

۹۲/۱۲/۲۷ | ۰۴:۴۹
آدرینا
چند دقیقه‌ای مانده بود تا دوِ صبح، نوشتی "و عشق قیچی شد! وقتی تو سنگ شدی و من، کاغذی بی‌رنگ" و اما من... "انتخابِ بد و بدتر می‌شود بانو، میانِ سنگ شدن یا سرد شدن. عشقی که سوزان شود به آتش می‌کشانَدَت. سرد شدنی در کار نیست، مگر به زیرِ خاکِ یادِ یار خُفتن. پس سنگ می‌شوی... که باشد، که باشی. دور می‌شوی، تلخ و گزنده، آدم‌بَده‌ی قصه می‌شوی. اما همین‌قدر که سهمِ دزدانه دیدنِ یار، تو را باقی‌ست، می‎شود بهترین انتخابِ اجباری. سنگی ساییده و کاغذی چروک‌خورده... به هست‌بودنش می‌ارزد این درد، کمتر از نیست‌شدنِ دلدار، درد می‌نشاند به دلت. لااقلش همین است "  پ.ن: من و سعیده

۹۱/۱۲/۱۵ | ۰۴:۲۴
آدرینا
د: دلت که تنگ شود، دنیا را هم که به هم بریزی، اِفاقه نمی‌کند. آخرسر باز هم تویی و یک دلِ آب‌رفته.
و: و عجب خیاطِ ماهری‌ست این دنیا، که دلِ هیچ‌کس را برای ما تنگ ندوخت...
د: این جماعت هم که روی معرفت را سپید کردند! هیچ‌کس دست به اندازه‌ی دلش نزد. چرا قواره‌ی دل‌هاشان خوش‌دوخت نیست؟!
و: دلِ ضخیم، دلِ سنگی، دل‌های وصله‌دوز... بهتر از این نمی‌شود رفیق.
د: دل‌های وصله‌دوز... حق با توست، احساس که کم بیاوری باید از سرُ تهِ دل بزنی، آن‌وقت دلت مُد می‌شود.
و: از سرُ ته‌اش می‌زنند، بی‌این‌که روحت خبردار شود. بعد به بهانه‌ی تنگیِ جا می‌روند... تو می‌مانی و یک دلِ تنگ.  
پ.ن: این پست یه دل‌نوشته‌ی دو نفره‌ست از "واژه‌های خیس" و "دل‌گفته‌های تنهایی" مرسی از سعیده‌ی عزیزم به خاطر همراهیش.

۹۱/۰۶/۲۶ | ۰۰:۵۰
آدرینا