بایگانی ارديبهشت ۱۳۹۲ :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

 آذرِ رنگ‌آلود باشد یا اسفندِ رو به زوال، تو سبزرویِ بالابلندِ منی. رازِ این تکرارِ بدیع را بازگوی، سِحرِ تو ماهرانه‌ست یا زودباختگیِ من به افسون؟ عشق را به هرچه نشان کنند، نمادِ من تویی؛ افراشته سروی نامیرا...

۹۲/۰۲/۳۰ | ۲۰:۰۴
آدرینا
دلت را به آب داده‌ای، می‌دانم. تبخیرِ همان دریاست، که بر من می‌بارد...

۹۲/۰۲/۱۹ | ۲۰:۰۳
آدرینا
از منِ کویری‌شده که گذشت. شمعدانی‌های پشتِ پنجره را به کدام جُرم، باران نمی‌شوی...؟

۹۲/۰۲/۱۶ | ۱۳:۲۸
آدرینا
طعنِ عاشقی می‌زنند، حکایتِ تا صبح‌نشینیِ مرا. مانده‌ام به کدام پاییز دلداده‌ام، که چهار فصل را بیدارم و هنوز، رُخِ یار ندیده‌ام...!

۹۲/۰۲/۱۳ | ۱۹:۵۲
آدرینا
میم؛ مهربانیت برکه‌ای‌ست زیبا و همیشه زلال. الف؛ آغوشِ گرمت پناهِ تمامِ دل‌خستگی‌ها. دال؛ دوست داشتن‌های بی‌دریغت آرام می‌دهد منِ عطش‌زده را. ر؛ روشنیِ نگاهت، رستاخیزِ من است... وقتی پُر التهاب و دغدغه چشم به چشمانت می‌دوزم، و سر بر شانه‌ای می‌نَهَم که دلم را قُرص می‌کند به وجود ِ فرشته‌ای که مرا قسمت شده. عشق‌ورزی به شما، هفت‌خانِ رستم نمی‌خواهد. کمی نگاهِ بازتر، قدری حافظه از دیروزهایی که بر من گذشت... دوست داشتنت هم آرام می‎دهد دل را. با دلانه‌ترینِ لحن‌ها: مادرم، روزت مبارک :)

۹۲/۰۲/۱۱ | ۰۰:۰۷
آدرینا
اردیبهشت باشد و فصلِ عاشقی... و تو کنجِ خلوتگَه‎ات سیگار به سیگار آتش زنی و تنهایی به دوش کِشی...؟! این اقلیمِ بهاران نیست. به قطع، زمین راه را کَج رفته. شاید فردا، آن‌سوی خورشید گرم‎تر باشد...

۹۲/۰۲/۰۸ | ۱۱:۴۷
آدرینا
دزدانه سَرَک می‌کِشم به دنیای قاب‌شده‌ی آن‌سوی پنجره. آسمان صاعقه‌وار، می‌کوبد بر زمینِ دل‌نازک. می‌خواهد قَدَر بودنش را به رُخ کشد. به ابروهای گِره‎خورده‎اش که تا مرزِ باریدن پیش‌آمده‌اند لبخند می‎زنم. گویی بغضِ مرا می‌خواست! از رو می‎رود، آفتاب می‎زند، می‌خندم. نهالِ کُنجِ باغ هم شیر می‌شود، شکوفه می‌کند...

۹۲/۰۲/۰۲ | ۱۷:۴۷
آدرینا
روزهایم لُکنت گرفته‌اند؛ به شب نرسیده، از نو تکرار می‌شوند. گُنگِ این داستانم... می‌ترسم آن‎سوی ویرگولِ همیشگی، یک دنیا تعجب خِفتم کند. حریفِ این کودکِ لجباز هم نمی‎شوم. می ترسم... فاصله‌ی نفس‌هایم را سکوت می‌کنم. این روزها تمامِ عاقلانگی‌ام را سکوت می‌کنم. بگذار دیوانه فرضم کنند، یک دیوانه‌ی گنگ... که کلاهِ آرامشش، دو سه کوچه آن‎طرف‎تر، زیرِ باران، خیس می‌خورد...!

۹۲/۰۲/۰۱ | ۰۲:۰۳
آدرینا