بایگانی فروردين ۱۳۹۵ :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۱۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

تحول؛ یعنی تغییر تفکر و باورها، و توانایی نگریستن به همه چیز با چشمانی دیگر. می‌توان از گذشته‌ی خویش درس گرفت و به جلو قدم برداشت، یا این‌که اسیر گذشته‌ها شد و هم‌چنان درجا زد. هر لحظه‌ی زندگی، عرصه‌ی انتخاب است. برگرفته از کتاب راز سایه، دبی فورد

۹۵/۰۱/۳۱ | ۱۶:۵۰
آدرینا
انتظار، توقع، چشم‌داشت، جبران کردن، ادای دین، حق را به‌جا آوردن... همه‌شان یکی‌ست، نه؟ حداقل ذاتشان مشابه است. این‌که از دیگران توقعی نداشته باشیم را سلاح دفاعی می‌دانم. انگار پیش از ضربه خوردن بخواهی خودت را هوشیار کنی و واکسینه شوی در برابرش. غرض این نیست که چشم بدوزی به دست آدم‌ها برای دست‌گیری، یا که به جبر بخواهی ادای دین کنند. حرف من با آدم‌هایی‌ست که بیش از این‌ها به هم وصلید و گره خورده‌اید به تار و پود هم. حرف من این است که اعتقاد و باورم شده از هر دست بدهی، از همان دست هم خواهی گرفت. و همین دادن و نگرفتن‌هاست که خش می‌اندازد به روح آدم. همین متوازن نبودن معادله است که کنش و واکنش را می‌برد زیر سوال. همین می‌شود که آدم‌ها را آیینه‌ی یکدیگر می‌کند، بازتابی از خودشان. و این انعکاس آن‌قدر قوت می‌گیرد و طول‌موجش بالا می‌زند که کم‌کم یادت می‌رود خودت بودن را. می‌شویم شبیه به هم؛ آدم‌های سردی که به نفعشان نیست خوبی کنند، خوب باشند. اصلا صفت نه، یادشان می‌رود خودِ قبل از واقعه‌یشان باشند. *عنوان؛ بیتی از شعر توقع زیادی، علی سیدصالحی

۹۵/۰۱/۲۷ | ۱۸:۳۹
آدرینا
این روزها مدام نقل قول می‌کنم؛ از گذشته، از خوانده‌ها و دیده‌ها و شنیده‌هایم، حتی از خودم. چون عمیقا باور دارم یک وقت‌هایی باید یقه‌ی خودت را بگیری و محکم تکان تکان بدهی. یک وقت‌هایی باید تمام‌قد توی روی خودت بایستی و حرف بزنی. حالا هم می‌خواهم از اعتدال زندگی بگویم، ازین‌که شورِ هر چیز را در نیاورم، ازین‌که تا تقی به توقی خورد زیر سایه‌ی بهانه‌ها نخزم. تمام آنچه که نیاز دارم اراده و پشتکار و حوصله است برای تلاش کردن و دست نکشیدن. آخر می‌دانید؟ امسال برای من سال سرنوشت سازی‌ست. *عنوان برگرفته از کتاب جای خالی سلوچ، محمود دولت‌آبادی

۹۵/۰۱/۲۵ | ۱۹:۳۸
آدرینا
آن طوفانی که حرفش بود؛ نسیم شد و گذشت! یک‌جاهایی سهم آدم از زندگی دیگر انتظاری نیست که از اتفاقات دارد، شگفتی از ناشناخته‌هاست. و چه خوب می‌شود وقتی جلوه‌های این دنیای جدید، خوش‌قدم سلام می‌کنند.

۹۵/۰۱/۲۵ | ۱۰:۲۰
آدرینا
میانه‌ی پاییز بود و تو شروع دوباره‌ام. حالا ماه‌هاست که نیستی و می‌جویمت. نیستی و سخت هوایی شده‌ام. دور شده‌ای رفیقم، خیلی دور و مانده‌ام چگونه باز پس‌ات گیرم. می‌دانی؟! دل‌تنگی‌هایم را مچاله کرده‌ام میان همان مشت دست راست کوچکم... 

شعر طعم خوشی‌ست؛ مزه‌ی عشق می‌دهد و بوی زندگی. قافیه‌ها جادویی‌اند، ردیف‌ها سِحرانگیز؛ *من فلسفه‌ای دارم، یا خالی و یا لبریز...!"
* مصرعی از محمدعلی بهمنی - جمعه | بیست‌و‌یکم آذر 93

۹۵/۰۱/۲۴ | ۱۵:۴۹
آدرینا
یه پسربچه تو اتوبوس بود که وقتی رسیدیم میدون، بلند اعلام کرد عـه اینجا میدون فلانه! و بعد تحلیلش رو از آدما ارائه داد؛ دختربچه‌ای که تو حاشیه‌ی میدون تنها نشسته بود رو دید و گفت یعنی مامانشو دزدیدن؟ و چند ثانیه بعد اعلام کرد عه مامانشو برگردوندن...!  
وقتی نگاش می‌کردم داشتم حجم اطلاعاتی که بروز می‌داد رو با طفولیت خودم مقایسه می‌کردم. من تا سه‌سالگی (دقیق یادم نیست!) اسم بابامو نمی‌دونستم و فکر می‌کردم اسمش باباس دیگه! یادمه یه بار صندلی عقب نشسته بودم و به حرفای بابا و دوستش که جلو نشسته بود گوش می‌دادم که یه اسم و تکرارش نظرمو جلب کرد. پرسیدم رضا کیه؟! دوست بابا خندید و گفت اسم بابات رضاس دیگه، و من بهت زده از آینه‌ی جلو به بابام نگاه کردم و گفتم رضااا... بابام خنده‌ی بلندی کرد و گفت جان رضا.

۹۵/۰۱/۲۳ | ۱۳:۴۹
آدرینا
نه کشتی‌ای دارم و نه توانی برای ساختنش.

۹۵/۰۱/۲۲ | ۱۴:۰۸
آدرینا
you and i - one direction

"You & I"
 [Niall:] 
I figured it out
I figured it out from black and white
Seconds and hours
Maybe they had to take some time
 [Liam:] 
I know how it goes
I know how it goes for wrong and right
Silence and sound
Did they ever hold each other
Tight like us
Did they ever fight like us
 [Harry:] 
You & I
We don't want to be like them
We can make it till the end
Nothing can come between
You & I
Not even the gods above
Could separate the two of us
No nothing can come between
 & I
Oohh You & I
 [Zayn:] 
I figured it out
Saw the mistakes of up and down
Meet in the middle
There's always room for common ground
 [Louis:] 
I see what it's like
I see what it's like for day and night
Never together
Cause they see things in a different light
Like us
They never tried like us
 [Harry:] 
You & I
We don't want to be like them
We can make it till the end
Nothing can come between
You & I
Not even the gods above
Could separate the two of us
 [Zayn:] 
'Cause You & I
 [All:] 
We don't want to be like them
We can make it till the end
Nothing can come between You & I
Not even the gods above
Could separate the two of us
No nothing can come between
You & I
 [Zayn:] 
You & I
 [Harry:] 
Oohh You & I [x2]
 [Zayn:] 
We can make it if we try
You & I
 [Harry:] 
Oohh you & I
You & I

۹۵/۰۱/۱۹ | ۰۸:۰۶
آدرینا
مشعل دست گرفته بودم و پلکان‌های معبد سنگ آهک اِنانا را درمی‌نوردیدم که ناگاه مردی از تاریکی برآمد و من هیــع گویان و نبض شقیقه تپان و رُخ‌زردان به چشم‌هایش نگریستم... آن مرد پدرم بود!

۹۵/۰۱/۱۸ | ۱۴:۵۷
آدرینا
وقتی دو حرف از جواب را فراموش کرده باشی و مغموم برگه‌ات را هی پشت‌ورو کنی... دبیر پرورشی پرسید کدام سوال را مانده‌ای؟ دست گذاشتم روی برگه و گفتم این! نمی‌دانم نام غارش گا ..وچه‌کوفتی.. سو است. رفت پیش دبیر جغرافی و پچ‌پچی کرد و برگشت گفت: گالاسو را می‌گویی؟ 
کلمه‌ی آن روز امتحان را یادم نیست اما دیروز که جزوه‌ی معماری جهانم را ورق زدم دیدم دست‌نویس نوشته‌ام گاسولا، حال آن‌که گالاسو درست است. یاد آن دو حرف میانیِ از یاد رفته‌ی امتحان جغرافی‌ام افتادم. +نقاشی "جنگاوران راه‌پیما" در دره‌ی گالاسو اسپانیا، مربوط به دوران نوسنگی‌ست.

۹۵/۰۱/۱۷ | ۱۰:۲۶
آدرینا