بایگانی شهریور ۱۳۹۲ :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

به وسعتِ تمامِ شاعرانگی که دور شده‌ست زِ من، می‎خواهم واژه‌بافی‌ات کنم. برگ به برگ‌ات را نام نَهم، ریشه در ریشه‌ات گیرم و فرازِ این شکوه را، از بلندای زیبای سِحرانگیزت به غزل کِشم. پاییز من! دلتنگ نیستم که شاعری کنم، اما آنقدر عاشقی سهم برده‌ام که مهرت را، خاطره‌سازی کنم. +ادامه‌ی مطلب: ما آدما زندگیمون دوران داره، یه نظام سینوسی که گاهی رو قله‌ست و گاهی هم ته دره. بیشتر از یه سال شد نوشتن‌های من، یه جورایی انگار داره دورانش سر میاد، دلم نمی‌خواد اینطور شه ولی دست من نیست! این سینوس همیشه رفته و باز هم میره. توالی این فراز و فرودها اجتناب‌ناپذیره اما قلبن می‌گم، صمیمانه و خالص، امیدوارم که قله‌های سینوس‌هاتون بیشتر از دره‌هاش باشه. که اگه دره هم شد، یه زمین سرسبز منظره‌اش باشه :)

۹۲/۰۶/۳۱ | ۲۳:۳۰
آدرینا
وقتی جوون بودم دوس داشتم هر کسِ دیگه‌ای باشم به جز خودم. دکتر برنارد گفت اگه توی یه جزیره تنها بودم، مجبور می‌شدم به همنشینی با خودم عادت کنم. گفت باید با خودم کنار بیام، با تمامِ عیب و نقص‌ها. ما خودمون عیب و نقص‌ها رو انتخاب نمی‌کنیم، اونا بخشی از وجودِ ما هستن و باید باهاشون کنار بیایم.  پ.ن: فیلم Mary And Max - 2009

۹۲/۰۶/۱۸ | ۲۰:۰۷
آدرینا
عاشقانه‌ها را کسی می‌نویسد که عاشقی کرده‌ست، که زیرِ باران رفتن‌های شبانه را، زندگی کرده‌ست. عاشقانه‌ها را کسی می‌خواند، که عاشقی هنوز یادش باشد، که از نگاهِ او آسمان را دیدن، خاطرش باشد. من که نه عاشقم، نه بلدِ عاشقی. دل‎واژه‌های کدام بودن را به پایت ریزم...؟ +ادامه‌ی مطلب: برای آن نگاهی که سهراب نوشت "جورِ دیگر باید دید" فرصت هنوز باقی‌ست. فرداهای زندگی را می‌شود روشن‌تر، زیباتر، خوش‌تر زیست.

۹۲/۰۶/۱۱ | ۱۷:۴۵
آدرینا
برگ‌برگِ خاطره را می‌شود کاوید و هزارویک جوانه‌ی خشکیده از تاریکی را برچید. طومارنوشت‌های آدمی، لابه‌لای واوهای پَس و پیشش بغضی‌ست؛ که صدا می‌دهد از، خود واماندگی‌های شبانه‌روز، که هیچ سایشِ دلانه‌ای، هادیِ طلوعش نیست. کورمال‌کورمال پا می‌نهد بر هستِ آدم و تو را به "هیچ" ی می‌رساندت که تبر، بنیادِ درخت را. واگویه‎های تاریخ، هرقدر هم مغرضانه، اسطوره‌ی معاصر، من و تویی می‌شویم که این روزها، جورِ ناخوشی، حالمان روبه‌راه نیست.

۹۲/۰۶/۰۶ | ۰۰:۲۸
آدرینا
باورش سخت است که از وَرای پنجره‌ی مه‌آلوده از باران، لبخند می‌زنی. که روزهای آفتابی قد می‌کشی تا سایه‌ات خنکای من باشد. سخت می‌شود باورِ حرف‌ها... حرف‌هایی که تو را بی‌احساس می‌نامند، حرف‌هایی که مرا رویازده می‌خوانند، حرف‌هایی که همه‌اش تو را نشانه می‌روند و هیچ محکمه‌ای مرا گوشِ شنیدن نیست. دیده‌ام با پرنده‌ها دوستی می‌کنی، حرف می‌زنی, بازی می‌کنی. آنقدر عاشقت شده‌اند که برای نوازش‌هایت جدل می‌کنند و تو، همیشه صبورِ دوست داشتنی، برای همه‌ی آن دل‌های کوچک، وقت داری. سخت است اما باورت دارم. قلبِ آدم که صدایش دروغی نیست. مهربانی... باد بوزد، باران ببارد یا آفتابی‌روزِ خوشایندت باشد، همیشه هستی و بر سرِ قول‌ها می‌مانی. دل تنگِ دست‌هایت شده‌ام و نگاهت، که یادم می‌آرد یک خوبِ تمام‌عیار سهمِ من است. هوای خاطرات را دارم و عکس هامان. قرارِ پاییز هم جای خود، نغمه‌ی هزار رنگ را برایت می‌خوانم.

۹۲/۰۶/۰۴ | ۱۳:۱۱
آدرینا
شورش را هم درآورند، چه باک. دنیای دریایی، طوفانش هم، نسیمِ یک شبه است. خوشا ساحلی که آرامِ موج باشد...

۹۲/۰۶/۰۲ | ۲۰:۳۹
آدرینا