بایگانی مهر ۱۳۹۲ :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

حرف‌هایی هست؛ کهنه، خاکی، رنگ‌ورو رفته. گفتنش دوا نیست، دردِ حرف هم همین‌جاست. باید به دوش کشی‌اش. یکه و تنها. در وادیِ سکوت، دنیای رازها... حرف‌هایی هست؛ از جنس نگفتن، نشنیدن. حرف‌هایی که در پسِ افکار، صندوقچه دارند. در ژرفای خیال. و کلید، کلیدِ این قفل همیشه گم است، هیچ‌وقت نیست. انگار که تا ابد، با این حرف‌ها باید زیست. بعد نوشت: کجاست بانویی که روایت کند از ناتمام‌های ذهنی آشفته...؟ :|  +شب نوشت: ادامه‌ی مطلب برای بیقرار عزیز :) مدت‌ها بود که اینطور گفتگویی نداشتم. خیلی وقت گذشته از آخرین باری که این‌قدر دلانه نوشتم و خواندند و نوشتند. به خاطر حس خوب این هم‌صحبتی ازت ممنونم و پوزش که قطع کردم این مکالمه رو. خستگی و خواب‌آلودی دو روز پرکار، توان بیشتر ماندنم را گرفت. امیدوارم که بر من ببخشایی و باز هم، پای این گفت و نوشت‌ها باشی :)

۹۲/۰۷/۲۸ | ۲۰:۳۳
آدرینا
دیوارهای اتاقم را می‌ستایم! روزی که در شعرهایم دفن شوم؛ ایستاده، تمام‌قد می‌گریند...

۹۲/۰۷/۲۵ | ۱۳:۲۵
آدرینا
شاه را هم به رُخت کشم، خمِ ابروی سربازت، کیش و ماتش می‌کند! مهره‌های این دل، همگی به صف، مطیعِ طلایه‌داری سرکش شده‌اند...

۹۲/۰۷/۲۵ | ۱۳:۱۴
آدرینا
باری دیگر شعر را آغاز کن. تغزلِ حرف‌هایت، دل را ردیف می‌کند. آدمی که حس و حالش را سُر می‎دهد روی کاغذ، که می‌نویسد از تیره‌روشن‌های زندگی، دل‌خوشِ بودن‌هایی‌ست که پایش را به دلانه‌گفتن‌های تنهایی گشود. باش! بگذار مراعاتِ این حرف‌ها بی‌نظیر باشد...  پ.ن: برای سعیده‌ی من :)

۹۲/۰۷/۲۲ | ۱۶:۲۷
آدرینا
+من از نهایت درد به بی‌حسی رسیده‌ام...!
+بر من مگریید! این تن، پر از حسرت‌های شیرین بود...  پ.ن: واژه‌هایی که دورادور، چه نزدیک‌اند. نقل قولی‌ست از دلانه‌هایی که دوست داشتنی‌اند بر من :)

۹۲/۰۷/۲۱ | ۲۳:۳۱
آدرینا
روشنای آسمان را ابری گرفته است که مجال باریدنش نیست. زخم دشنه‌ای را به دوش می‌کشد! ابرها هم درد کشیده‌اند پروازشان را، رنج فاصله را می‌دانند که چیست، که کران کبود، از بی‌نفسی‌ست. دل به دریایی دادند که بند عشق را گسست، عاشقی که پای دل ننشست. قلبی که بر خاطره می‌شورد، تلاطم فریادی‌ست که از سکوت سیر است. مویه نکردن ابر، از دل‌آرامی‌اش نیست، گاهی دردهای بزرگ را نمی‌توان گریست...

۹۲/۰۷/۱۷ | ۲۳:۵۴
آدرینا
می‌بندم چشم‌هایم را بر تاریکیِ سایه‌ات، خیالت را نقش می‌زنم. هستی؛ آرام و صبور. هستم؛ عاشق و عجول. دوست داشتنت را بلدم، به فاصله‌ی پلک زدنی بر هم. پاییز که سر می‎زند، عاشقانه‌ها باریدن می‌گیرد. خیس‌خورده‌ی خاطرت می‌شوم، منِ چشم‌بسته بر جای خالی‌ات...

۹۲/۰۷/۱۶ | ۲۱:۲۱
آدرینا
دلم گرفته، دلم عجیب گرفته است و هیچ‌چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی‌رهاند. همیشه فاصله‌ای هست، و عشق، صدای فاصله‌هاست. صدای فاصله‌هایی که غرق ابهام‌اند. دلم عجیب گرفته است، خیال خواب ندارد. کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی‌خیال نشستن؟! چه خوب یادم هست، عبارتی: "وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت". در این کشاکش رنگین، کسی چه می‌داند که سنگ عزلت من در کدام نقطه‌ی فصل است. که من دچار گرمی گفتارم، ولی مکالمه یک روز محو خواهد شد. هزار سال گذشت. عبور باید کرد. من از کنار تغزل عبور می‌کردم. خیال می‌کردیم بدون حاشیه هستیم، خیال می‌کردیم... صدای چیدن یک خوشه را به گوش شنیدیم و در کدام زمین بود که روی هیچ نشستیم؟ +گزیده‌ای از شعر سهراب سپهری. متن کامل این شعر: رسیدن بی‌خیالی

۹۲/۰۷/۰۸ | ۲۰:۵۸
آدرینا
تنهایی؛ به بود و نبود ازدحام‌ها نیست. خیلی‌ها در جمع‌اند و تنها، خیلی‌ها هم تنهایی، جمع‌اند...! +بعدن نوشت: ازینکه دیر بهتون سر زدم معذرت. یه خورده یکی بود یکی نبود شده این روزام :)

۹۲/۰۷/۰۱ | ۲۰:۴۴
آدرینا