بایگانی مهر ۱۳۹۳ :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۳۰ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

عوض شدیم، نه؟! شاید از یه سال پیش، شایدم خیلی پیشتر. قبلنا فکر می‌کردم چقدر بده که من همه‌ی تعلق خاطرم رو دارم از دست می‌دم و تو هنوز رشته‌ی اتصالت رو به یه نفر داری. اما حالا وقتی می‌بینمت می‌فهمم؛ اینکه دیگه فهمیدنت آسون نیست، درک کردنت و شاید حتی دوست داشتنت، به خاطر همون اتصالیه که بهش چسبیدی و نمی‌دونی چقدر بد، داری همرنگش می‌شی. حس تو هم تغییر کرده به من؟ شاید... توی این فراز و فرود سینوسی، خوب یاد گرفتم که تدریجی عوض شدن یعنی چی. تو، من؛ متغیرِ همین زمانیم.

۹۳/۰۷/۲۰ | ۱۰:۵۵
آدرینا
انگیزه؛ فقط یک کلمه نیست. انگیزه یعنی زندگی، یعنی یک دنیا برای چیزهای بهتر. و این روزها چقدر این معنای زندگی و دنیای بهتر را کم دارم. +گرچه این حرف برای حال الانم نیس، چند روزی می‌گذره ازش :)

۹۳/۰۷/۱۹ | ۰۰:۰۴
آدرینا
زندگی؛ مثل پرده‌ی سینماست! برای درک درست، گاهی لازمه صندلیت رو کمی دورتر انتخاب کنی... +ادامه‌ی مطلب: دیالوگی هست که می‌گه: درک بعضی چیزا خیلی مشکله؛ انگار که زیادی بهشون نزدیک شدین، درست مثل زندگی. پس اگه با شرایطی مواجه شدین که ادامه دادنش براتون مشکل بود، و یا اصلن نسبت بهش مشتاق نبودین؛ کافیه یه دیدگاه جدید نسبت بهش داشته باشین. +همه‌ی ماها منتظر یه اتفاق خاصیم. خاص، به تعابیر مختلف. اما گاهی قوه‌ی تشخیصمون توی یه سری موقعیت‌ها خوب عمل نمی‌کنه و وقتی چند صباحی می‌گذره با خودمون می‌گیم: هی، نکنه خودش بود! اینجوریاس که فرصت‌ها از دست می‌رن و اصطلاحی که می‌گه؛ چشم و گوش‌ات رو خوب باز کن و شیش دنگ حواست رو جمع، شدیدن به کار می‌آد.

۹۳/۰۷/۱۸ | ۰۱:۱۱
آدرینا
حرف‌هایم را به اوهامی کودکانه تعبیر مکن؛ بعضی از حقیقت‌ها زیادی دروغ‌اند...

۹۳/۰۷/۱۷ | ۰۰:۴۷
آدرینا
گودال‌های عمیقی‌ست؛ چشم‌هایت... و من، بی‌نهایتِ این دامگه، خفته‌ام...

۹۳/۰۷/۱۶ | ۰۰:۱۴
آدرینا
قرار گذاشته‌ایم یک روز برفی را بست بنشینیم؛ و از اول، دوباره کنیم... شاید این‌بار روز امتحان را سلام دادیم، و یا پیش‌ترش را...

۹۳/۰۷/۱۵ | ۰۰:۴۲
آدرینا
پاییز بود که شناختمت؛ اوایل، سن و سال‌دارتر از شناسنامه‌ات می‌زدی. نزدیکی‌های آبان جوان شدی! کودک بازیگوشِ چشم‌هایت هوای سلام داشت که، خاله‌بازی ما رسید به شصت سالگی...

۹۳/۰۷/۱۴ | ۰۰:۳۶
آدرینا
از آن دروغ‌های شیرینی؛ باورت دارم...!

۹۳/۰۷/۱۳ | ۱۰:۰۵
آدرینا
نگاهت نوازش است؛ بیشتر لمسم کن...

۹۳/۰۷/۱۲ | ۰۱:۰۵
آدرینا
رهایم کن! بهای این آزادیِ مشروط هم، دوست داشتن توست. آدمِ در بند را که شرط نمی‌گذارند؛ بی‌حساب دوستت دارم...

۹۳/۰۷/۱۱ | ۰۰:۲۲
آدرینا