نقل قول :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۱۱۵ مطلب با موضوع «نقل قول» ثبت شده است

فصل پنجم: شناخت سایه و معرفت نفس
هر یک از ما گنجینه‌ای از طلای ناب در درون خویش پنهان داشته‌ایم که همانا روح پاک و متعالی و درخشانمان نام دارد. اما این طلای خالص را قشری از خاک پوشانده که از ترس‌هایمان نشأت می‌گیرد و همان نقاب‌های ما هستند.  
تغییری که به آن نیاز داریم، تغییر در ادراک است. باید پوسته‌ی خارجی‌مان را به دیده‌ی یک محافظ بنگریم؛ نه صرفا مانعی بر سر راه تحقق رویاهایمان.  
زمانی که وجود خویش را به تمامی شناختیم دیگر نیازی به حفاظت پوسته‌ی خارجی‌مان نداریم زیرا نقاب‌ها به طور طبیعی از چهره‌مان برداشته می‌شوند و وجود راستین‌مان به جهان پدیدار می‌گردد. دیگر نیازی نیست وانمود کنیم که از دیگران برتریم یا پایین‌تریم، و هر کسی می‌تواند برابر با ما باشد. پوسته‌ی ما ساخته‌ی ایده‌آل‌های نفس‌مان است. نفس هر شخص را باید از دیگران متمایز دانست و روح انسان سبب ارتباط نفوس با یکدیگر می‌شود.  
مردم به آن‌چه می‌گویید و آن‌چه انجام می‌دهید توجه دارند و در عین حال می‌توانند تشخیص بدهند که حرکات و زبان جسمانی‌تان چقدر با افعال و گفتارتان مغایرت دارد. بنابراین باید خوب به آن‌چه که به شکل فیزیکی به دیگران منتقل می‌کنیم دقت نمایید. 
نیچه می‌گوید: "ما هیچ بحثی در مورد اتفاقات گذشته‌ی زندگی‌مان نداریم، بحث ما بر سر نحوه‌ی تفسیر وقایع زندگی‌مان است." تفسیر و تعبیر به راستی سبب التیام مشکلات و رنج‌های عاطفی انسان می‌شود و سرشار از خلاقیت است. "نیمه تاریک وجود - دبی فورد"

۹۴/۱۲/۰۶ | ۲۰:۳۷
آدرینا
فصل چهارم: فرافکنی
فرافکنی، پدیده‌ای شگفت‌انگیز است که در دوران مدرسه هرگز در موردش به ما آموزش نداده‌اند. معنای فرافکنی، انتقال غیرارادی رفتارهای ناخودآگاهمان به دیگران و سپس نسبت دادن آن خصیصه به طرف مقابل، به جای خودمان است.  
ناراحتی ما از رفتار دیگران معمولا ناشی از یک بعد ناشناخته در درون خودمان است. کافی است کمی دقت کنیم که هنگام حرف زدن در مورد دیگران، قضاوت کردن در مورد آن‌ها و نصیحت کردنشان چه کلماتی بر زبان می‌آوریم. این کلمات همگی به خودمان برمی‌گردد.  
همه‌ی ما کمبودهای شناخته شده‌مان را در دیگران فرافکنی می‌کنیم و آن چیزی را که باید به خودمان بگوییم، به دیگران ابراز می‌داریم. با قضاوت دیگران، در واقع خودمان را مورد قضاوت قرار می‌دهیم. اگر دائما خودتان را با افکار منفی درگیر می‌کنید؛ اطرافیانتان را از لحاظ روحی و فیزیکی مورد آزار و اذیت قرار می‌دهید، یا خودتان و بخشی از زندگی‌تان را به نابودی می‌کشانید، هیچ‌کدام از حرف‌ها و کارهای شما اتفاقی نیستند. اتفاقات زندگی‌تان تصادفا رخ نمی‌دهند...  
آزادی یعنی قدرت انتخاب هرآن‌کس و هرآن‌چه که دوست داریم در زندگی باشیم. اگر مجبورید علیرغم میل باطنی‌تان، شخصیت دیگری از خودتان بروز دهید، مطمئن باشید که اسیر شده‌اید و تمامیت وجودی‌تان را درک نکرده‌اید. اگر نمی‌توانید تنبل باشید، و اگر نمی‌توانید در مقابل ناملایمات عصبانیت نشان بدهید، بدانید که به آزادی دست نیافته‌اید. اگر همیشه در مقابل برخی افراد ساز مخالف می‌زنید و اگر گروه خاصی از مردم هستند که همیشه باعث ناراحتی‌تان می‌شوند باید ببینید چه نکات مشترکی با آن‌ها دارید.  
هر میل قلبی‌ای که دارید قابل کشف شدن و ابراز گردیدن است. هرچیزی که شما را تحت تاثیر قرار می‌دهد جنبه‌ای از وجود خودتان است. دقت کنید که چه چیزهایی در دیگران می‌پسندید (چه چیزهایی در دیگران موجب آزار شما می‌شود)، سپس آن را در خودتان بیابید. "نیمه تاریک وجود - دبی فورد"

۹۴/۱۲/۰۶ | ۱۳:۴۰
آدرینا
فصل سوم: جهانی در درون ما
هرچه می‌بینیم و هرچه احساس می‌کنیم در درون خودمان نیز وجود دارد. اگر خودمان صفت خاصی را نداشته باشیم چطور می‌توانیم آن را در دیگران تشخیص بدهیم. اگر تحت تاثیر شجاعت و امید کسی قرار گرفته‌ایم، این بازتاب شجاعت و امید درونی خودمان است.  
هیچ‌وقت در مورد کسی قضاوت نکنید مگر آن‌که شرایطی دقیقا مساوی با او داشته باشید.  
تا زمانی که خودمان را جهان کوچکی از کل هستی ندانیم، همانند یک آدم منزوی و گوشه‌نشین زندگی خواهیم کرد و به‌جای یافتن پاسخ‌ها در درونمان، به بیرون چشم می‌دوزیم و در مورد خوب و بد دیگران به قضاوت می‌پردازیم. دچار این توهم می‌شویم که رابطه‌ای بین ما و دیگران وجود ندارد. پشت نقاب خود پنهان می‌شویم و احساس امنیت می‌کنیم. اما اگر تمامی هستی را در دورن خویش پذیرا باشیم، عظمت و کمال نسل بشر را درک خواهیم کرد.  
طبق قانون معنوی، طبیعت همیشه ما را به پذیرش تمامیت وجودمان سوق می‌دهد. همیشه آدم‌ها و چیزهایی را جذب می‌کنیم که آینه‌ی تمام نمای ابعاد سرکوب شده‌مان هستند.  
تمام ابعاد وجودمان را باید بشناسیم و دوست بداریم. اگر خودمان نمی‌خواهیم به خویشتن عشق بورزیم چطور از جهان توقع داریم که ما را دوست داشته باشد؟ "نیمه تاریک وجود - دبی فورد"

۹۴/۱۲/۰۶ | ۰۷:۵۲
آدرینا
فصل دوم: در جست‌وجوی سایه*
می‌دانید نشانه‌ی بیماری عصر اطلاعات چیست؟ عبارت "می‌دانم". که دانستن اغلب مانع تجربه از راه دل می‌شود.  
ما با این طرز فکر بزرگ شده‌ایم که برای مقدس بودن باید کامل بود. این کاملا اشتباه است و دقیقا خلاف آن صحیح است. مقدس بودن یعنی تمامیت داشتن و تمامیت یعنی همه چیز؛ چه مثبت و چه منفی، چه خوب و چه بد، چه روحانی و چه اهریمنی.  
درون انسان جایگاه جمیع اضداد است. هر احساس و عاطفه‌ای که می‌توان تصور کرد در انسان وجود دارد. پس باید هرآنچه هستیم، چه خوب و چه بد و چه تاریک و چه روشن، کشف کنیم و بپذیریم. 
* سایه اسامی فراوان دارد: نیمه‌ی تاریک وجود، خود دیگر، خود تاریک، خود نامطلوب و ... ما در مورد ملاقات با روح پلیدمان، دست به گریبان شدن با اهریمن، سقوط به دنیای تبه‌کاران، شب تاریک روح و بحران زندگی صحبت می‌کنیم. "نیمه تاریک وجود - دبی فورد"

۹۴/۱۲/۰۵ | ۱۶:۰۹
آدرینا
فصل اول: دنیای درون، دنیای برون
عشق راستین یعنی درک این حقیقت که کامل‌ترین رنگ، سفید است. بسیاری از مردم می‌اندیشند که سفید یعنی بی‌رنگی. اما حقیقت این است که سفید ترکیبی از تمام رنگ‌هاست. عشق نیز همین‌گونه است: ترکیبی از تمام احساسات؛ نفرت، خشم، شهوت، حسادت، پنهان‌کاری و ... گرفته تا متعالی‌ترین عواطف.  
آن ابعادی از وجودتان را که دوستشان ندارید، نمی‌گذارند زندگی کنید. پس یاد بگیرید که هرآنچه هستید باشید، تا بتوانید حس آزادی و رهایی را تجربه نمایید. به عبارت دیگر، باید دست از قضاوت خویشتن برداریم. خود را ببخشیم که آدمیم و نواقصی داریم. زیرا وقتی به قضاوت خود بپردازیم بی‌تردید دیگران را نیز مورد داوری قرار خواهیم داد. و هرچه با دیگران بکنیم مسلما با خود نیز خواهیم کرد. جهان، آینه‌ای است که درون ما را می‌نمایاند. اگر خود را بپذیریم و ببخشاییم، دیگران را نیز خواهیم بخشید.  
هر چیزی که بیشتر در مقابلش مقاومت کنی، بیشتر با تو سماجت می‌کند. "نیمه تاریک وجود - دبی فورد"

۹۴/۱۲/۰۵ | ۱۲:۱۵
آدرینا
بگذار عشق خاصیت تو باشد، نه رابطه‌ی خاص تو با کسی... [به تاریخ 5شهریور96 نوشت: یادش بخیر، بعد این پست و لایک شدنش، توی چهارراه فاز3!! رویت شد]

۹۴/۱۱/۲۵ | ۱۲:۵۳
آدرینا
تبعید به قطب جنوب یا قله‌ی مون‌بلان آن‌قدر آدمی را از دیگران دور نمی‌کند که اندیشه‌ای متفاوت با اندیشه‌ی دیگران! "در جست‌وجوی زمان از دست رفته، مارسل پروست"

۹۴/۱۱/۱۵ | ۱۷:۲۳
آدرینا
یکی از دیالوگ‌های فیلم whiplash عمیقا مرا به فکر وامی‌دارد... حرف‌های سخت‌گیر‌ترین استاد هنرستان موسیقی شافر به هنرجویش، که علیه رفتار افراطی و آزاردهنده‌ی او در دادگاه شهادت داده است.  
"فکر نمی‌کنم مردم درک کنند که توی شافر چیکار می‌کردم. من اونجا نبودم تا فقط یه رهبر ارکستر باشم، هر آدم لعنتیِ دیگه‌ای هم می‌تونه دست‌هاشو تکون بده و گروه رو هماهنگ و توی ریتم نگه داره. من اونجا بودم تا آدم‌ها رو به ورای انتظاری که از خودشون دارن برسونم. من معتقدم که این یه امر ضروریه وگرنه دنیا دیگه لوئیس آرمسترانگ بعدی خودش رو به چشم نمی‌بینه یا کسی مثل چارلی پارکر. برات تعریف کردم داستان موفقیت چارلی پارکر رو، نه؟
جو جونز یه سِنج رو به سمت سرش پرتاب کرد!  
پارکر یه جوون کم سن و سال بود و ساکسیفون رو خوب می‌نواخت. توی یکی از اجراهاش وقتی گند زد به کارش، جونز سِنج رو به سمتش پرت می‌کنه و همه‌ی حضار بهش می‌خندن. قطعا اون شب رو با گریه به خواب رفت اما روز بعدش چیکار کرد؟ اون مشغول تمرین کردن شد، تمرین کرد و تمرین کرد به خاطر هدفی که توی ذهنش داشت؛ این‌که دیگه هیچ وقت روی استیج به اجراش نخندن. و یک سال بعد اون به رِنو برگشت و رفت روی استیج و تک‌نوازی خودش رو ایفا کرد، چیزی که تا به اون روز دنیا به خودش ندیده بود. حالا تصور کن اگه اون موقع جونز فقط بهش می‌گفت: باشه، بسیارخب چارلی. تو درست نواختی و کارت خوب بود. و بعد چارلی با خودش فکر می‌کرد که خب، من کارمو به خوبی انجام دادم، و این پایان قصه می‌بود که قطعا یه تراژدی به تمام معنا می‌شد...  
هیچ دو کلمه‌ای مخرب‌تر از این نیست: کارت خوبه!"

۹۴/۱۱/۱۳ | ۲۱:۲۹
آدرینا
ای عشق می‌شد با تو دنیا را عوض کرد، حال ملال‌انگیز اینجا را عوض کرد. ای کاش می‌شد لحظه‌ای جای کسی بود، ای کاش می‌شد جای دل‌ها را عوض کرد. ماهی جواب پرسش قلاب را داشت، صیادها، باید معما را عوض کرد. مجنون از این دیوانگی‌ها دست بردار، چون یک نفر تصمیم لیلا را عوض کرد. مثل نهنگی می‌شود دل زد به ساحل، و بعد از این - دل زد به دریا - را عوض کرد. امروز هر جوری که بود از دست ما رفت، باید که فکری کرد و فردا را عوض کرد. "اشکان صمصام"

۹۴/۱۱/۰۷ | ۲۱:۲۸
آدرینا
با چتر آبی‌ات به خیابان که آمدی، حتما بگو به ابر، به باران که آمدی. نم‌نم بیا به سمت قراری که در من است، از امتداد خیس درختان که آمدی. امروز روز خوب من و روز خوب توست، با خنده روئیت بنمایان که آمدی. فواره‌های یخ‌زده یک باره وا شدند، تا خورد بر مشام زمستان که آمدی. شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو، مانند ماه تا لب ایوان که آمدی. زیبایی رها شده در شعرهای من! شعرم رسیده بود به پایان که آمدی. پیش از شما خلاصه بگویم ادامه‌ام، نه احتمال داشت نه امکان که آمدی. گنجشک‌ها ورود تو را جار می‌زنند، آه ای بهار گمشده... ای آن که آمدی. "فرهاد صفریان"

۹۴/۱۱/۰۷ | ۲۱:۲۰
آدرینا