بایگانی آذر ۱۳۹۳ :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۲۶ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

فردا شنبه است، یک روز جادویی! از آن‌هایی که هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها منتظرش بودم تا شروع کنم کارهایم را، که از شنبه دیگر همه‌چیز فرق خواهد کرد، که از این شنبه دیگر من بمیرم و تو بمیری نداریم! آدم که به خودش تنهایی قول می‌دهد خیالش راحت است که هر وقت خواستم می‌زنم زیر همه‌چیز و کسی هم بویی نمی‌برد و می‌شود همچنان لبخندِ فاتحانه‌ای به غیر تحویل داد. خب این‌بار می‌خواهم خودم را مقید کنم کمی، مثلن اینجا در حضور همه (اوف دستا شُله) بگویم که از فردا یا همان شنبه‌ی معروف خودمان می‌خواهم بچسبم به کارهایم، اصلا هم شوخی بردار نیست وگرنه باید قید این ترم را خیلی شیک بزنم و سماق بمکم! برنامه‌های جانبی هم که جای خود، بنده یا کاری را شروع نمی‌کنم و روزها و شب‌های متمادی پا روی پا می‌اندازم و حظ می‌کنم از فراغت به زور ایجاد کرده برای خودم (درست‌ترش همان بیخیالی طی کردن است از نوع شدید) یا اینکه یکهو خودم را غرق می‌کنم توی وظایفم و خفه می‌شوم آن زیر میرها. خلاصه که شاهد باشید... +بعد نوشت: اینکه همین حالایش هم فردا محسوب می‌شود و شنبه است را بخشاینده باشید، به حساب آغاز روز کاری بگذارید قول و قرارهایم را ;)

۹۳/۰۹/۲۲ | ۰۱:۴۱
آدرینا
فرقی نمی‌کند چندبار به خودت قول داده باشی و چند صدبار نوشته باشی برنامه‌هایت را. تو، خودِ خودت را می‌گویم‌ها! نمی‌توانی نوشتن را بیخیال شوی. حالا هرچقدر هم که سخت گذشته باشد و ریشه‌ی اعتمادت به آدم‌ها پوسیده باشد، گریز از نوشتن تسکین نیست، دردِ مضاعف است. چه کسی را می‌شود پیدا کرد که از داشتن یک اقیانوس ناخشنود شود؟ اینکه آدم جایی برای غرق کردنِ حرف‌های بیخِ گلو مانده‌اش داشته باشد بد است؟ 
واژه‌ها مثل جویبارانی آوازه‌خوان‌اند، حرف‌هایی را که از دلت سر می‌روند روانه‌ی اقیانوسِ نوشته‌ها می‌کنند بی‌آنکه بترسی از دست و پا زدن و زیر آب رفتن. این کلمه‌های قطار شده تو را به ساحل می‌رسانند. و بعد شگفت خواهی شد! مبهوت از خودِ سربرآورده‌ات. هر بار که دکمه‌های کیبوردت را لمس می‌کنی و سطری را می‌آفرینی، ذره‌ای از خودت را زاده‌ای انگار. متولد می‌شوی بارها و بارها و یک روز به بار می‌نشیند این حرف‌ها. شکوفه می‌دهی، سبز می‌شوی و قامتت را راست خواهی کرد از این زمین سرد و یخ‌بسته از ناامنی. به آفتاب سلامی دوباره خواهی داد...

۹۳/۰۹/۲۱ | ۱۴:۳۹
آدرینا
مادرم! مادرِ حرف‌هایی که لال شدند... پدرم! پدرِ سطرهایی که پاک شدند... من؛ تبارِ یک واژه‌نامه‌ام. از کلمات آبستن، دلانه‌هایم را ویار می‌کنم... شعر، طعم خوشی‌ست؛ مزه‌ی عشق می‌دهد و بوی زندگی... قافیه‌ها جادویی‌اند، ردیف‌ها سِحرانگیز. "من فلسفه‌ای دارم، یا خالی و یا لبریز...!" +یک شهروند مضطرب، یک کارمند گیج، یک شاعر سرگشته، یک انسان بی‌رویا! تنهایی من شکل‌هایی مختلف دارد... "سید علی میرافضلی"

۹۳/۰۹/۲۱ | ۰۱:۳۰
آدرینا
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۹۳/۰۹/۰۶ | ۱۳:۱۴
آدرینا
آنقدر زخم‌ها را بلدم که شگفت زده‌ام می‌کند، من؛ چقدر مجروح است...

۹۳/۰۹/۰۵ | ۱۸:۲۶
آدرینا
سال نه، چند روز که بگذرد؛ عادت می‌کنی به سکوت، به نگاه، به رد شدن... روز نه، چند سال هم که بگذرد؛ عادت نمی‌کنی به سکوت، به نگاه، به رد شدن...!

۹۳/۰۹/۰۵ | ۱۸:۲۴
آدرینا
دست‌های تو به من می‌آمد! من اما به خودم، نمی‌آمدم انگار...

۹۳/۰۹/۰۵ | ۱۸:۰۸
آدرینا
رویشِ انبوهِ درد را، لابه‌لای تارهای گیسوانم می‌شمارم! من به آیینه؛ دو جین لبخند، من به موهایم؛ سیاهی‌شان، من به دست‌هایم، بدهکارم...

۹۳/۰۹/۰۵ | ۱۸:۰۶
آدرینا
خسته‌ام، داغان و مست، باز هم لیلی به رویم چشم بست. من به لبخندش دو دنیا باختم، تلخْ شیرین بود و من، نشناختم...

۹۳/۰۹/۰۵ | ۱۷:۳۳
آدرینا
دل است دیگر؛ گاهی بهانه می‌گیرد، و آدم را می‌اندازد توی هَچَل...!

۹۳/۰۹/۰۵ | ۰۰:۲۵
آدرینا