بایگانی بهمن ۱۳۹۴ :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۳۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

Stars - Grace Potter and The Nocturnals

I lit a fire with the love you left behind, 
And it burned wild and crept up the mountainside. 
I followed your ashes into outer space
I can't look out the window, 
I can't look at this place, 
I can't look at the stars, 
They make me wonder where you are
Stars, 
Up on heaven's boulevard
And if I know you at all, 
I know you've gone too far
So I, I can't look at the stars
All those times we looked up at the sky, 
Looking out so far, 
We felt like we could fly. 
And now I'm all alone in the dark of night, 
The moon is shining, 
But I can't see the light, 
And I can't look at the
Stars, 
They make me wonder where you are
Stars, 
Up on heaven's boulevard
And if I know you at all, 
I know you've gone too far
So I, I can't look at the stars
Stars
Stars, 
They make me wonder where you are
Stars,
 on heaven's boulevard
And if I know you at all, 
I know you've gone too far
So I can't look at the stars. 

۹۴/۱۱/۲۱ | ۱۴:۵۶
آدرینا
Take Your Time - SAM HUNT

I don't know if you were looking at me or not
You probably smile like that all the time
And I don't mean to bother you but
I couldn't just walk by
And not say, "Hi"
And I know your name
 'Cause everybody in here knows your name
And you're not looking for anything right now
So I don't wanna come on strong
Don't get me wrong
Your eyes are so intimidating
My heart is pounding but
It's just a conversation
No, girl I'm not wasted
You don't know me
I don't know you but I want to
I don't wanna steal your freedom
I don't wanna change your mind
I don't have to make you love me
I just wanna take your time
I don't wanna wreck your Friday
I ain't gonna waste my lines
I don't have to take your heart
I just wanna take your time
And I know it starts with "Hello"
And the next thing you know you're trying to be nice
And some guys getting too close
Trying to pick you up
Trying to get you drunk
And I'm sure one of your friends is about to come over here
'Cause she's supposed to save you from random guys
That talk too much and wanna stay too long
It's the same old song and dance but I think you know it well
You could've rolled your eyes
Told me to go to hell
Could've walked away
But you're still here
And I'm still here
Come on let's see where it goes
I don't wanna steal your freedom
I don't wanna change your mind
I don't have to make you love me
I just wanna take your time
I don't have to meet your mother
We don't have to cross that line
I don't wanna steal your covers
I just wanna take your time
I don't wanna go home with you
I just wanna be alone with you
I don't wanna steal your freedom
I don't wanna change your mind
I don't have to make you love me
I just wanna take your time
I don't wanna blow your phone up
I just wanna blow your mind
I don't have to take your heart
I just wanna take your time
No, I ain't gotta call you baby
And I ain't gotta call you mine
I don't have to take your heart
I just wanna take your time

۹۴/۱۱/۲۱ | ۱۴:۴۷
آدرینا
خودم را در یک مصاحبه‌ی کاری تصور کردم که کارفرمایم می‌پرسد چرا معماری؟ و من با شوق و ذوق از روزهای انتخاب رشته‌ام می‌گویم و زیرورو کردن چندباره‌ی دفترچه و رسیدن به معماری، که فقط با پرداختن به این رشته‌ست که حالم خوب می‌شود. بعدتر از حرف‌های استادم می‌گفتم و تعبیرش از رشته‌مان که معماری اقیانوسی ژلاتینی‌ست به عمق یک وجب؛ رشته‌ای چند بُعدی که از مهندسی و هنر تا حقوق و اقتصاد و روان‌شناسی و ادبیات و تاریخ را دربرمی‌گیرد و ژلاتینی‌ست چون برای گذر کردن از سطح فقط آگاهی یک وجبی‌تان کافی‌ست اما اگر متمرکز شدید بر شاخه و گرایشی، باید تا تهِ ماجرا را بلد شوید. سوال بعدی‌اش این بود، و انتخاب‌های جایگزین؟ گفتم اگر آگاهی و دید اکنون را در 18 سالگی می‌داشتم و هیچ راهی برای گرویدن به معماری نبود انتخاب‌هایم ازین قرار می‌شدند: روان‌شناسی، ادبیات و شعر و نویسندگی، قصه‌گویی، صداپیشگی شخصیت‌های کارتونی، طراحی لوگو و در نهایت سالن ماساژ...! مصاحبه‌ام را که خواندم تازه فهمیدم چقدر علاقه و استعداد شاخه به شاخه دارم و همین‌طور هدر می‌دهمشان! :) D:

۹۴/۱۱/۲۱ | ۰۹:۳۲
آدرینا
درس خواندن در ایران یک تفریح است! نه این‌که کِیف کنید و خوش‌خوشانتان باشد، نه. چه بخوانید چه نخوانید عاقبت یکی‌ست. امنیت شغلی و اجتماعی یکی‌ست. شور زندگی و وسعت دیدتان یکی‌ست. تنها تفاوت درس‌خوانده‌ها این است که به اندازه‌ی 4 یا 6 سال حرف بیشتر برای گفتن دارند، خاطرات درس و کلاس و راه‌روهای دانشکده‌شان بیشتر است وگرنه گوینده و شنونده هر دو بر نیمکتی بی‌رنگ‌ورو نشسته‌اند و سیگار دود می‌کنند و فکر می‌کنند "هعی جوانی... کجایی؟ دقیقا کجایی؟" عنوان برگرفته از شعر گل و بلبل فریدون مشیری

۹۴/۱۱/۱۹ | ۱۰:۲۹
آدرینا
کِیت مِیسر افسر پلیسی که درگیر پرونده‌های مواد مخدر بوده است بعد از ترفیع درجه به تیم اف.بی.آی دعوت می‌شود تا در دستگیری یکی از کارتل‌های مکزیک به نیرو‌های ویژه کمک کند. در همان ابتدا او متوجه پیچیدگی‌های پرونده و عملکرد نامتعارف همکارانش می‌شود و درصدد یافتن پاسخ سوالاتش برمی‌آید و این در حالی‌ست که با پیش رفتن عملیات او می‌فهمد ابهامات مسئله‌ی پیش رو و نقاط تاریک این ماجرا بیش از این‌هاست. 
پس از تماشای فیلم Sicario قطعا نفسی از سر آسودگی خواهید کشید چرا که دیگر ماجرای جدیدی در کار نیست! و خدا را شکر خواهید کرد که در مکزیک زندگی نمی‌کنید!

با یک کمدیِ داستانی طرف هستید که زندگی دختری از یک خانواده‌ی درهم‌ریخته را روایت می‌کند.  
فیلم Joy در مورد دختری با همین نام است که کودکیِ خود را رها کرده و سعی داشته خانوده‌اش را سرپا نگه دارد. اما لحظه‌ای در زندگی همه‌ی ما آدم‌ها فرا می‌رسد که از خودمان می‌پرسیم پس من چه؟ رویاهای من چه می‌شوند؟ و این‌جاست که جوی تصمیم می‌گیرد با رجوع به گذشته و استعدادهایی که نادیده‌شان گرفته برای خود کسب و کاری راه بیاندازد و با سختی‌های این کار روبرو شود تا در نهایت به عنوان رئیس خانواده و فردی محکم و قوی ظاهر گردد.

خبرنگاری از آن شغل‌هایی‌ست که خیلی‌ها دوست‌دار تجربه‌اش هستند و وقتی با فیلمی مثل Spotlight روبرو هستید از خودتان می‌پرسید چه ازین بهتر؟
گروهی چهار نفره که بخش خبری اِسپوت‌لایت به معنی نورافکن را در روزنامه‌ی گلوبِ بوستون اداره می‌کنند. سردربیر جدید خواهان تمرکز این گروه بر خبری است که مدتی‌ست جریان یافته و هیچ‌کس آن‌طور که باید بدان توجهی نشان نداده است؛ تجاوز یک کشیش به چند کودک... گروه خبری اسپوت‌لایت کار خود را شروع کرده و در کمال ناباوری با پیش‌روی بیشتر به اسامی دیگری دست می‌یابند و در نهایت آماری که عنوان می‌کند 6درصدِ کشیشان به بی‌اخلاقی‌های جنسی دچارند، 6درصدی که در جامعه‌ی آماری شهر بوستون 90 نفر از کشیشان کلیساها را در مظن اتهام قرار می‌دهد.  
این فیلم برپایه‌ی داستانی واقعی شکل گرفته و افشاگری‌هایی که طی سال‌های 2001 تا 2003 برضد سیستم کلیساها صورت گرفته است را به تصویر می‌کشد.  
یکی از دیالوگ‌های جالب توجه این فیلم حرف‌های قربانی‌ای است که در کودکی مورد تجاوز قرار گرفته و اذعان می‌کند وقتی توسط یک کشیش مورد تجاوز قرار می‌گیرید بیش از این‌که آسیب جسمی شما را رنج دهد دچار یک خلا روحی شده و ایمان خود را از دست می‌دهید. دلیلی که نشان می‌دهد چرا بسیاری از آن کودکان دیگر بین ما نیستند و دست به خودکشی زده‌اند...  
و یا هنگامی که سرگروه خبری اسپوت‌لایت از همکارانش می‌پرسد چرا ما هیچ کاری نکرده‌ایم در حالی که بیست سال پیش لیستی از اسامی کشیشان فاسد به روزنامه ارجاع می‌شود و نتیجه‌اش تیتر خبری مختصری‌ست که آن روزها بدان می‌پردازد و این در حالی‌ست که همان مرد، سرگروه خبری اسپوت‌لایت کنونی نویسنده‌ی آن تیتر بوده است. و پاسخی که سردبیر جدید به گروهش می‌دهد: گاهی حقایق در میان لایه‌های تاریک گم می‌شوند و کسی متوجه اتفاقات در جریان اعماق نیست. حالا که همه‌ی ما فرصتی برای جبران یافته‌ایم باید کار خود را به نحوی شایسته به انجام برسانیم.

۹۴/۱۱/۱۸ | ۱۱:۲۹
آدرینا
تبعید به قطب جنوب یا قله‌ی مون‌بلان آن‌قدر آدمی را از دیگران دور نمی‌کند که اندیشه‌ای متفاوت با اندیشه‌ی دیگران! "در جست‌وجوی زمان از دست رفته، مارسل پروست"

۹۴/۱۱/۱۵ | ۱۷:۲۳
آدرینا
یکی از دیالوگ‌های فیلم whiplash عمیقا مرا به فکر وامی‌دارد... حرف‌های سخت‌گیر‌ترین استاد هنرستان موسیقی شافر به هنرجویش، که علیه رفتار افراطی و آزاردهنده‌ی او در دادگاه شهادت داده است.  
"فکر نمی‌کنم مردم درک کنند که توی شافر چیکار می‌کردم. من اونجا نبودم تا فقط یه رهبر ارکستر باشم، هر آدم لعنتیِ دیگه‌ای هم می‌تونه دست‌هاشو تکون بده و گروه رو هماهنگ و توی ریتم نگه داره. من اونجا بودم تا آدم‌ها رو به ورای انتظاری که از خودشون دارن برسونم. من معتقدم که این یه امر ضروریه وگرنه دنیا دیگه لوئیس آرمسترانگ بعدی خودش رو به چشم نمی‌بینه یا کسی مثل چارلی پارکر. برات تعریف کردم داستان موفقیت چارلی پارکر رو، نه؟
جو جونز یه سِنج رو به سمت سرش پرتاب کرد!  
پارکر یه جوون کم سن و سال بود و ساکسیفون رو خوب می‌نواخت. توی یکی از اجراهاش وقتی گند زد به کارش، جونز سِنج رو به سمتش پرت می‌کنه و همه‌ی حضار بهش می‌خندن. قطعا اون شب رو با گریه به خواب رفت اما روز بعدش چیکار کرد؟ اون مشغول تمرین کردن شد، تمرین کرد و تمرین کرد به خاطر هدفی که توی ذهنش داشت؛ این‌که دیگه هیچ وقت روی استیج به اجراش نخندن. و یک سال بعد اون به رِنو برگشت و رفت روی استیج و تک‌نوازی خودش رو ایفا کرد، چیزی که تا به اون روز دنیا به خودش ندیده بود. حالا تصور کن اگه اون موقع جونز فقط بهش می‌گفت: باشه، بسیارخب چارلی. تو درست نواختی و کارت خوب بود. و بعد چارلی با خودش فکر می‌کرد که خب، من کارمو به خوبی انجام دادم، و این پایان قصه می‌بود که قطعا یه تراژدی به تمام معنا می‌شد...  
هیچ دو کلمه‌ای مخرب‌تر از این نیست: کارت خوبه!"

۹۴/۱۱/۱۳ | ۲۱:۲۹
آدرینا
یکی از خصوصیات فیلم‌های تارنتینو، تعدد شخصیت‌های داستانی‌اش است که برای من یک حُسن به حساب آمده و حاضرم سه ساعت و هفت دقیقه پای The Hateful Eight بنشینم! سیر روایی داستان این‌طور است که شما با یک جایزه‌بگیر (کسی که در ازای تحویل دادن مجرمان به قانون-زنده یا مرده- جایزه‌ی تعیین شده برای آن مجرم را دریافت می‌کند) طرف هستید که قصد دارد متهم‌اش را با دلیجانی به شهر رِد راک برساند و از بد حادثه، به خاطر بدی آب و هوا و طوفانی که در پیش است مجبور می‌شود با دو نفر دیگر همسفر شده و نهایتا در یک کافه اقامت کند. و این در حالی‌ست که مرد جایزه‌بگیر ترسِ تبانی دیگر مسافران برای فراری دادن متهم‌اش را به دل دارد.  
از آن فیلم‌های غیرقابل پیش‌بینی و خوش‌ساخت سینماست که به خوبی از پس شاخه‌های داستانی فیلم برآمده و یک به یک دست آدم‌های قصه را برایتان رو می‌کند.

۹۴/۱۱/۱۲ | ۲۰:۲۳
آدرینا
گاهی آدم حرف‌ها و استدلال‌هایی از دیگران می‌شنود که دهانش باز می‌ماند از حیرت. می‌خواهی حرف بزنی و بگویی که نه، این‌طور نیست، این قضاوت ناعادلانه درست نیست اما مثل یک ماهی دور افتاده از آب، فقط دهانت را باز و بسته می‌کنی و هیچ کلمه‌ای نمی‌یابی برای گفتن. آخرش هم سرت را زیر آب می‌کنی و می‌خزی به اعماق دریا و می‌گویی بی‌خیال، یک روز خودشان می‌فهمند لابد.  
می‌خواهید بدانید داستان چیست؟ 
مکالمه‌ی دو زن را می‌شنیدم؛ مادری که از دیدار فرزند خارج رفته‌اش بازگشته بود و داشت به زن دیگری شرح ماوقع می‌داد. بعد رسید به این جمله‌ها که "بهش گفتم اصلا ایرانی فکر نکن مامان جان...! دختران ایرانی آن‌قدر وابسته‌ی مادر و خانواده‌شان هستند که ناتوان‌اند!" من حدس زدم فرزند او پسر باشد، چون مدام از تشویق بچه‌اش برای پیوند خوردن با فرهنگ آن‌ور آبی‌ها می‌گفت و کمی به دور از ذهن است که خانواده‌ای دخترشان را چنین ترغیب کنند برای غربی شدن، چرا که دختر باید متین و موقر باشد و آخرش هم به زعم این بانو بشود ناتوان و پسر باید رها از بند تفکرات سنتی و عرفِ دست و پا گیر این جامعه، بزند به دل فرهنگ غرب.  
بعد من هی دهانم باز و بسته شد و لال ماندم ازین منطق و دیدگاه و فکر کردم کاش با این چیزهایی که به خورد بچه‌هایشان می‌دهند، عاقبتشان خیر باشد...  
قبول دارم که دختران و پسران ما زیادی وابسته‌اند به خانواده‌هایشان و یاد نگرفته‌اند مستقل و محکم و متکی به خود باشند. اما تربیت که امری ذاتی نیست که این‌طور انگشت اتهام را به سوی نسل جوان نشانه می‌گیرند. وقتی بیشتر زوج‌ها بعد از سه-چهار سال به جدایی عاطفی دچار می‌شوند و بچه‌ها تنها ریسمان نگه‌دارنده‌ی زندگی هستند، وقتی پدرها و مادرها زندگی‌شان را صرف فرزندشان می‌کنند و از خودشان و همسرشان و ظلمی که با این محبت‌های افراطی به بچه‌هایشان می‌کنند غافل‌اند، وقتی جامعه آن‌قدر امن و باثبات نیست که به جوان 18 ساله چه دختر چه پسر اجازه‌ی سفر و تجربه‌های دور از خانوده داده شود خب معلوم است که بچه‌ها متکی به والدین‌شان هستند. معلوم است که پدران و مادران آینده با داشتن زندگی مثلا جدا و مستقل‌شان باز هم با هر مشکل ریز و درشتی دست به دامن خانواده‌شان شده و راه حل جویا می‌شوند. چون بلد نیستیم درست تصمیم بگیریم، چون شجاعت انتخاب کردن و پذیرفتن عواقبش را نداریم، چون همیشه یک نفر را داشته‌ایم که مسئولیت همه چیز را به دوش او گذاشته و خودمان را خلاص کردیم از مشکلات. پس پیش از این‌که ما ناتوان باشیم در اداره‌ی زندگی‌مان، شما ناتوان بودید در تربیت ما.

۹۴/۱۱/۱۰ | ۱۰:۱۷
آدرینا
این فیلم پیش‌نیاز دارد! باید فیلم‌های راکی را دیده باشید تا برسید به Creed گرچه الزامی بر این‌کار نیست اما لذت تماشای این فیلم برای کسانی که دنیای راکی و تمرینات و مسابقاتش را می‌شناسند دوچندان است.  
پسر آپولو کرید تصمیم می‌گیرد راه پدرش را در پیش گرفته و وارد مسابقات حرفه‌ای بوکس شود و برای این‌کار به یک مربی احتیاج دارد و چه کسی بهتر از راکی بالبوا؛ حریف سابق پدرش و یکی از بهترین‌های زمان خود. سختی مسیری که پیش روی کرید جوان قرار دارد زمانی بیشتر نمود می‌یابد که همه او را در سایه‌ی نام پدرش می‌شناسند و مبارزه‌ی اصلی او شاید غلبه بر همین سایه باشد، او می‌خواهد به واسطه‌ی توانایی خودش شناخته شود نه فقط نامی که از پدرش به ارث برده‌ست و همین دست‌مایه‌ای برای رقباست تا وی را به مبارزه بطلبند.

۹۴/۱۱/۰۹ | ۲۰:۰۵
آدرینا